#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_71
ـ پس مادر مواظب خودت باشيا، اين حسام هم كار زياد بهت گفت چغليشو به خودم بكن.
ـ مي خواي لوسم كني خاتونم؟
ـ نه مادر، يادگار فردينمي. دردت به جونم مواظب خودت باشيا. شبا زود برگرد خونه، به اين شهر اعتباري نيست. هر روز بهم زنگ بزنيا.
ـ چشم، حالا مرخصم؟
ـ برو مادر، برو به سلامت.
دلم براي مهربونيات مي تپه. هميشه تپيده خاتون قصه ی من. حق داره فاروق خان كه با يه لبخندت فتح دنيا رو حس كنه.
***
از پله هاي سنگي جلوي برج بالا رفتم و باز نگهبان برام عرض اندام فرمودن و لبخند كش دادن. كلا با دهن بسته جيگره.
ـ خانوم مهندس؟
سرم خودكار زاويه نود درجه رو چرخش كرد و روي صورت كاويان استپ زد و به زور يه لبخند قاطي داشته هاي صورتم شد و اون با دو قدم بلند خودشو بهم رسوند و گفت:
ـ سلام، صبح بخير.
ـ صبح شما هم بخير.
ـ چه وقت شناس، اميدوارم هميشه اين طور باشين.
ـ آدما بر اساس عادتاشون روزمرگياشونو پيش مي برن.
ـ چه جواب فيلسوفانه اي.
باز هم لبامو كش دادم و اون با دست تعارف زد كه وارد اون اتاقك بشم و خودش هم بعد از من وارد شد و گفت:
romangram.com | @romangram_com