#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_7


ـ حتما سخت بوده، غصه نخوري يه دفعه.

عمو پر از آرامشه. گاهي فكر مي كنم اگه عمو دو سال پيش نرفته بود اصفهان واسه سركشي به كارگاه ها من از اين خونه مي رفتم؟ شايد نه. گلرخ جون با لبخند گفت:

ـ خب چه خبرا؟ چي كارا مي كني؟

ـ زندگي، والا دنبال كارم، دانشگام يه ماهه تموم شده و من راحت. عوضش بدبختي دنبال كار گشتن شروع شده.

فرهاد ـ نمي خواد شما زحمت بكشي. فردا بار و بنديلتو جمع مي كني و برمي گردي اين جا.

خاتون كه كنار آقابزرگ حال ندار نشسته بود و ليلي وار سيب پوست ميگرفت واسه آقابرگ گفت:هرجور راحته مادر ... فقط بياد و بره...من راضيم.

باريكلا روشن فكري. اجر اين روشن فكريتو عشق است. چشماي فرهاد كه وق زده تو كاسه سرش در مي زنه هميشه مايه ی تفريحه. بعضي وقتا هم اجر خوبيه.

گلرخ جون ـ من با حسامم حرف مي زنم ببينم ...

فرهاد ـ قربونت برم زن داداش، اين واسه من نزده مي رقصه، شما ديگه پر و بالش نده.

گلرخ جون ناز خنديد و نگاه عمو فرامرز باهاش رفت و من مردم از خنده تو دلم. دو سالي هست ياد گرفتم بيرون دل نخندم. من تو اين خونه از بچگي رسم عاشقي ديدم، ياد گرفتم، آزمون دادم، پاس نشدم. من با اين همه استاد اين درس رو پاس نشدم.

گلرخ جون ـ تو حرف نزن. چي كار به بچم داري؟ بده مثل تو تيتيش ماماني بار نيومده؟

خاتون خنديد، آقابزرگ لبخند زد، عمه فريبا چشم غره رفت، مهشيد غش كرد، مهديس هيش كرد، مهسا با آرنج كوبيد تو پهلوي فرهاد و يه جوري زيرلب گفت:

ـ پكيدي؟

فرهاد ـ دستت درد نكنه زن داداش. چه مرامي واسم خرج كردي. به خدا راضي نبودم.

گلرخ جون خنديد و عمو فرامرز باز نيشش تا ته كش اومد و باز من مردم از خنده. من شاگرد مشروط شده، دلم رفت، چه برسه به گلرخ جون.

مهسا ـ ولي بي مرامي كردي ترانه، بي خبر رفتي.

سرمو انداختم پايين و مهشيد اين بار با آرامشش گفت:

ـ بعضي وقتا آدما مجبورن يه كارايي بكنن كه نمي خوان. ترانه مجبور بوده.

romangram.com | @romangram_com