#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_68


ـ شادمهر شب باهات تماس مي گيرم.

دستم رو دكمه قطع تماس لغزيد و ابروهام از لبخنداي كشدار حسام بالا پريد.

ـ ضمانت عالي ای داشتين خانوم مهندس.

ـ مي دونم.

ـ خب معلومه، آدم با جناب ملكي، غول بساز بفروش ايران اعتماد به نفسش بالا ميره.

ـ آدماي زندگي من همه يه جورايي غول تجارت هستن.

ـ پس بابت اين اعتماد به نفس ازشون متشكر باشين.

ـ حتما؛ فقط من مي تونم كارمو شروع كنم؟

ـ از نظر من مشكلي نيست. فردا راس ساعت هشت جناب مهندس كاويان كارتونو بهتون توضيح ميدن.

نيش سرخلوتيان كاويان نام دوباره چاك خورده در طبق اخلاص تقديمم شد و من بازم فكر كردم كه يه وامي تقاضا كنم تا اين مودار بشه. حالا بهتر از كاويان نبود؟ به خدا من با همون نگهبانه هم كنار مياما.





***

شيرينيا رو تو ديس بلور مي چيدم كه مهسا يكي كش رفت و من هم بنا به همون عادت قديم يه پشت دست اشانتيونش دادم.

ـ اِاِاِاِاِ، دختره ی گدا!

ـ آدم باش. ميارم تو پذيرايي، بعد بخور.

ـ خيلي خب، حالا خودمونيم، چطور اين داداش منو راضي كردي؟ نكنه پيشنهاد بي شرمانه داده و تو هم زرت قبول كرده باشي؟

ـ ميشه يه لطفي بكني خفه شي؟

romangram.com | @romangram_com