#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_65
ـ م ... من با جناب فرزين قرار ملاقات داشتم.
ـ ايشون طبقه ی بيستم هستن.
ـ بله، متوجه شدم. ممنون از كمكتون.
ـ من هم دارم ميرم اون جا.
يه لبخند زوري به سرخلوتيان رو به روم زدم و همراش چپيدم تو اون يه تيكه جا. دكمه رو فشار داد و بعد رو كرد بهم و گفت:
ـ ميشه بپرسم چه كار با ايشون دارين؟
ـ خب براي استخدام اومدم.
ـ پس اون خانوم مهندسي كه مهندس فرزين معرفي كردن شمايين.
بازم يه لبخند زوري و بازم فكر به اين كه مگه يه كاشت مو چقدر خرج داره؟ بعد از لحظاتی با تعارفش زودتر از اون اتاقك فلزي و آهنگ مسخرش خلاص شدم و سرخلوتيان گفتن:
ـ از اين طرف، كارتون يه كم سخته. بايد يه هيئت مديره رو راضي كنين.
نگام كشيده شد به آرشيو و كيف لپ تاپ تو دستم. من ميتونم. من نوه فارق خانم. نشد براي من وجود نداره، مثل همه ی اين دو سال، من براي رسيدن به اون ثروت بايد بتونم.
***
ـ جالبه فاميلي شما و مهندس فرزين.
ـ خب زياد هم چيز عجيبي نيست. خيلي از آدما فاميليشون شبيه همه.
ـ درسته.
باز نگاش غلتيد روي طرحام و من نگام زير زيركي نشونه رفت سمت همون سر تخته شسته شده. با اخم به طرحاي تو لپ تاپم خيره بود، بعد سرشو بالا آورد و گفت:
romangram.com | @romangram_com