#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_56
ـ اي جونم، بذار بياد كه بد مدل گشنمه.
ـ ايشاا... با همين يكي سير شي كه بعدش بايد به عمليات خودمون برسيم.
ـ عزيزم شب درازه.
ـ اون روده توئه كه درازه.
ـ حالا هر چي. شرو كم كن كه مي خوام درسته قورتش بدم.
ـ بپا يهو تو حلقت گير نكنه.
ـ با دو تا ليوان آب بالاش حله.
ـ پس من برم. تورتو پهن نكنيا، بپيچ دورش. از اين كيسا تو زندگي تو پيدا بشو نيست.
با يه حالت موقر به طرف فرهاد كه توي يه جمع وايساده بود رفتم و دوشادوشش قرار گرفتم. دستاي مهربونش دور كمرم پيچيد و لبخند نسترن كه رو به رومون بود به صورتم پاشيده شد.
ـ فرهاد جان معرفي نمي كني؟
فرهاد ـ آخ، اصلا حواسم نبود. ترانه خانم برادرزاده ی بنده.
مرد يه لبخند از اونا كه آدم مي خواد به خاطرش همون وسط غش مرگ بميره بهم زد و گفت:
ـ خيلي خوشحال شدم از ديدنتون خانوم.
ـ به همچنين.
نسترن ـ ترانه جان عزيزم هنوز داري درس مي خوني؟
تا اومدم جواب بدم فرهاد جان در يك خودنمايي صوتي اظهار وجود كردن و نيابت زبون بنده رو عهده دار شدن و يه قفل گنده هم به دهن نيمه باز بنده زدن و با لبخند ژكوند مختص نسترن جون گفتن:
ـ نه چند ماهي هست تموم شده، خوشگل عمو مهندسه.
از اين ناپرهيزيا نمي كرد فرهاد تو جمع. خوشگل عمو؟ مهندس؟ تا جايي كه اين حافظه اجازه بده مهندس الان من يه اسم ديگه داشت. اونم فكر كنم همون عملگي بود. چي شده آقا رو جو گرفته خدا داند و نيش چاك خورده خود فرهاد جان بر اثر هم صحبتي با نسترن جون.
romangram.com | @romangram_com