#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_54


ـ خوشم مياد از اين كه يادم بياد چه غلط اضافه اي كردم. نوه ی فاروق خان فرزين بودم و بد غلطي كردم. دودش هم بد چشامو كور كرد.

ـ به جای اين حرفا بريم بيرون كه دو ساعت بايد فقط نق و نوقا اين فرهاد خانو تحمل كنيم كه هيچ رقمه تو كتم نميره.

ـ به خودش رفتي مهسا. ديگه ايراد اونو نگير.

مهساي من گاهي تو اوج درموندگي ميشه همون مرهم زخم. من تو اين دو سال جاي اين مرهم نمك پاشيده شد به زخمام. مهساي من دلم براي همين سالي به ماهي يه بار جدي بودنات خوشه. اين كه تو باور بدبختي حس خوشبختي بهم ميدي. دلبم برات ميره وقتي دلت قرص ميشه واسه حالي كردن واقععيت بهم. از اتاق زديم بيرون و از زير اشعه ايكس چشماي فرهاد خيلي خانومانه رد شديم و اون يه نيمچه اخم به مهسا رفت و گفت:

ـ تو باز مي خواي منو حرص بدي؟

مهسا ـ كي به پای تو مي رسه تو حرص دادن؟ آقا سر جدت يه امشبه رو بذار دل خوش بريم مهموني.

فرهاد به جاي اون اخم، لبخند رو چاشني لباش كرد و دست انداخت گردن مهسا و گفت:

ـ شما جون بخواه عزيز عمو.

مهسا ـ داري خرم مي كني كه برم تو كار خر كردن نسترن جونت؟ ببينم چطور ميشه. اگه قول بدي بچه خوبي باشي و تا آخر شب دم پرم نپري شايد يه كم رو مخ نسترن جون واسه بدبخت شدن با تو كار كردم كه اميدوارم خدا منو ببخشه بابت اين گناه كبيره.

فرهاد چشاشو درشت تر از اوني كه هست كرد و گفت:

ـ نه بابا، اگه بدبختي هم باشه واسه ما مرداست كه يه عمر بايد بشيم غلام حلقه به گوش خانوما. دلشم بخواد نسترن جون، چي كم دارم؟

مهسا ـ يه جو عقل.

فرهاد ـ خوشت مياد قبل مهموني بزنم دكوراسيونتو بيارم پايين؟ بگو چرا مي پيچوني عزيز دل عمو؟

مهسا ـ بيا بريم دير شد. اگه دير برسيم يهو ديدي يكي به نسترن جون پيشنهاد رقص داد و وقتي تو رسيدي اون جا ديدي جا تره و بچه وسط، تو بغل يه جيگر ديگه در حال عشوه ريزيه.

فرهاد ـ الحمدا... اين كارا اصلا بهش نمياد؛ فقط بلده واسه ما شاخ و شونه بياد.

مهسا ـ اون جا محيط كاريه؛ ولي امشب ...

فرهاد ـ بريم، بريم كه يه كم ديگه بگذره فكر كنم امشب نسترنو حامله هم مي كني تا منو حرص بدي.

مهسا ـ خاك تو سرت، تو چي كار به شكم نسترن جونم داري.

romangram.com | @romangram_com