#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_53
شونه بالا انداختنم يعني خود داني؛ ولي من مي دونم. فرهاد حالتو مي گيره، نگيره فرهاد نيست. فرهاد من همون قيصر بودن هم بهش مياد. اميدوارم تو نبردت با فرهاد شكست نخوري. هر چند چشمم آب نمي خوره و مي دونم ته تهش متوسل ميشي به يكي از لباساي انبار شده تو كمدت و بعدم با حرص يه دور كامل رژه ميري جلو فرهاد و به فحشاي خيلي باكلاست مهمونش مي كني و فرهاد هم يه لبخند ژكوند مي زنه كه تا فيها خالدونت به جزجز مي افته.
***
كفشاي عروسكي پاپيون دار رو پا كردم و شالو انداختم رو سرم كه مهسا گفت:
ـ زود اون مانتو منو بده فرهاد لباسمو نبينه.
ـ نه بابا، بلديا.
ـ مجبوريم عزيز. همه با فاز برقشون مي گيره، به ما نول هم افتخار نميده. همه عمو دارن، ما هم عمو داريم.
ـ چشه مگه؟ پسر به اين جيگري.
ـ آره، اگه واسه پرستو جون جيگر باشه.
ـ چشات كور شه كه انقده پررويي. مگه چه هيزم تري بهت فروخته؟
ـ هيچي؛ ولي با تو بد تا كرد ترانه. اون وقتي كه تو اون محضر كوفتي چشت به در خشك شد كه نكنه خدا خواست و فرهاد جونت از در اومد تو، دلم ازش گرفت؛ ولي در هر حال خيلي دوسش دارم. حتي از حسام بيشتر.
ـ چرا گذشته من اين قدر واسه همه پررنگه؟
ـ چون عزيزي؛ چون عمه فريبا هم با همه اون فيس و افادش ته تهش خيلي دوست داره واي به حال بقيه. تو كه شكست خوردي، يه خونواده شكست خورد.
ـ چرا همه باهاش مخالف بودين؟
ـ من نبودم. مگه چي كم داشت؟ آرزوي هر دختري بود؛ ولي شما بد شروع كردين. تو اوج منفي بافي دو تا خونواده خواستين خودي نشون بدين.
ـ اون منو نمي خواست. دنبال همون پول فردين خان رفته زير خاك بود.
ـ ترانه، گلم بي خيال. تموم شد، خوشت مياد از نبش قبر؟
romangram.com | @romangram_com