#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_51


ـ قرار من و آقابزرگ اينه كه تا من به جايي نرسيدم، حق ندارم حرفي از ثروت بابام پيش بكشم.

ـ اين قرار اند ناحقيه، آخه خره حقته! مي دوني با سودي كه اين همه سال از پولای بابات كارخونه و كارگاها بردن چقدر بوده؟ آخه اسکل چرا يه بار اين رودربايسي مسخره رو نمي ذاري كنار؟ آقابزرگ حق خودشو كه بهت قرار نيست بده. حق خودته، حق يتيميته، حاليته؟

ـ نه، حاليم نيست. مهسا اونا منو بزرگ كردن، تو بي كسيم. اون وقت من جواب آقابزرگو چي دادم؟ يادته به خاطر اون جلو همه وايسادم؟ حتي تو روی آقابزرگ. من همون روز از حقم گذشتم؛ وگرنه آقابزرگ كه ماه به ماه حسابمو پر مي كرد. هر چي بدبختي دارم از صدقه سر چشمای كور شده خودمه مهسا. من خودم اين زندگي كوفتيو خواستم.

ـ ولي خيلي خوشگله.

ـ چي؟

ـ لباسه رو ميگم.

ـ كوفت، من كه همچين چيزي قرار نيست بپوشم. اوج اوجش يه كت و دامن اسپرت مي زنم به بدن و وسط مهموني جولون ميدم.

ـ اي درد بگيري كه فقط بلدي منو حرص بدي. از اون گذشته يه مانتو شلوار درست درمون مي خواي ديگه كه هم خبر مرگ من بياي مهموني، هم شركت اين داداش گور به گور شدم.

ـ حالا چرا انقده فحش ميدي؟

ـ من كي فحش دادم؟

ـ پس نقل و نبات بود ريختي رو سر من و داداشت؟

ـ زر كم بزن، مي خوام برم اون دكلته شرابيه رو پرو كنم.

ـ فرهاد مي كشتت.

ـ سگ كي باشه؟

ـ همچين مي زنمت تو جات تكون نخوري. كثافت فرهاد عشق منه.

ـ گل بگيرن اين عشقو، مجسمه بشه بره قاطي موزه ايران باستان. پسره ی امل.

ـ خيليم دلت بخواد، فرهاد جونم غيرتيه.

ـ شما كه خواستي بسه ديگه.

romangram.com | @romangram_com