#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_50
خاتون ـ ترانه، مادر اصلا ول كن كارو، خسته ميشي.
فرهاد ـ خاتون؟ اين چه حرفيه؟ بچم اين همه درس خونده شده خانوم مهندس كه بچپه تو پستو که يهو رنگ رخسارش نپره؟ حرفا ميزنيا فدات شم. اين دختري كه من مي بينم از همه ما تو كار موفق تر ميشه.
آقابزرگ ـ بايد نشون بده بچه فردينه ديگه، نه؟
ـ ما كوچيك شماييم.
فرهاد ـ نه بابا، دو سال چه چيزا كه يادت نداده.
آقابزرگ ـ حداقلش مثل توی نره خر سوسول بار نيومده.
مهسا ـ چاكر مرامتم فاروق خان، همه جوره.
آقابزرگ ـ شما هم ماهي گيري نكن حالا تو اين آب گل آلود.
فرهاد كج خندشو نثار صورت تو هم رفته مهسا كرد و زيرلب گفت:
ـ خوردي خانوم؟
دلم براي كل انداختن شماها هم تنگ بود. تنگ نديدنتون، چقدر بد گذشت؛ ولي گذشت.
***
ـ دقيقا مي خوام بدونم تو منو چي فرض كردي؟
ـ چرا خب؟
ـ من كل النگوهای سميه خانومو هم بدزدم ازش، نمي تونم پول اينو دربیارم.
ـ زهرمــــــار، خب ديوانه آقا بزرگ مگه دور از جونش مرده؟
romangram.com | @romangram_com