#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_46


ـ خونوادتون شهرستانن؟

ـ نه، همه در حال حاضر تهرانن.

ـ پس چرا تنها؟

ـ خب هميشه همه چيز يه طور نمي مونه.

ـ جالبه؛ ولي من از بحثاي فلسفي هيچ وقت سر در نياوردم.

ـ منم فلسفيش نكردم؛ فقط يه كم موضوع رو بستم.

ـ روش جالبي بود واسه عوض كردن بحث. يادم مي مونه.

ـ شما كه از بحثاي فلسفي سر درنمي آوردين.

آروم و به قول مهسا جيگرانه خنديد و من باز هم جاي مهسا رو خالي كردم و به خودم يادآورشدم كه دفعه ديگه به هر بهونه اي شده دست مهسا رو بگيرم بيارمش كه تنها خوري هيچ مدله بهم مزه نميده.

نرگس ـ ترانه جون مي دونستي داداشم هم مثل تو مهندسه؛ فقط عمران خونده.

ـ اِ چه جالب.

ـ فكر كنم اولين نفري باشين كه اين حرفو مي زنين. اكثرا معماري ها و عمران ها طي يه قرار نانوشته با هم خصومت دارن.

ـ اون واسه تيريپاي دانشجوييه؛ وگرنه بيرون از دانشگاه كيه كه از مهندساي عمران بدش بياد.

ـ جالبه.

ـ شايد. بابت ناهار ممنون. من واقعا ديگه ديرم شده، به خانوم والده هم سلام برسونين.

ـ اگه ديرتون شده برسونمتون.

ـ نه ممنون، بابت امروز هم متشكرم، خيلي خوش گذشت.

واقعا خوش گذشت، مخصوصا با ناهاري كه من هيچ مدله دوست نداشتم و نگاه آرزومند نرگس بيچاره كه آخرش هم بايد توجيهش كنم كه من و برادر جان شما عمرا بتونيم برقراري روابط حسنه رو حتي در آينده دور هم داشته باشيم.

romangram.com | @romangram_com