#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_45


ـ سلام از بنده س، ممنون.

ـ ببخشين تو رو خدا، اين خواهر من پذيرايي بلد نيست.

ـ نه بابا، اين چه حرفيه؟ شما بايد ببخشين، خب ديگه منم برم.

ـ نه، كجا؟ تشريف داشته باشين، ناهار سفارش دادم.

ـ ممنون؛ ولي ديگه مزاحم نميشم، ديرم هم شده.

نرگس ـ اِ ترانه اذيت نكن ديگه، كجا مي خواي بري؟

ـ خوشحال ميشيم ناهار در خدمتتون باشيم.

هي من ميگم اين برادر جان جيگره، هي بگين نه؟ جيگر تر از اين؟ نه، خوبه مثل فرهاد ماست باشه اونم از نوع چكيده؟ ادبت تو حلق دوست دخترات. راستي اين چرا اين انقده با شخصيته؟ اينم داره ميشه قاطي سوال فني هاي ذهنم و قراره دوباره يه ارور مشتي بدم و كم كم به مرحله هنگ نزديك بشم. اون هم اين قدر با شخصيت بود؟

نرگس ـ مي موني ترانه؟

يه لبخند زدم و سرم رو مثلا خجالت وارانه پايين انداختم كه نرگس با سرعت جت و حالت تف صورتم رو ماچ كرد و من هم دلم پر كشيد كه خارج از ادب آستينم رو روي صورتم بكشم؛ ولي چه كنم كه نوه ی خاتون بودن دست و بالم رو بسته!





***

نگاه نوسان زده ی نرگس پرش وار از من به برادر جان، از برادر جان به بنده در حركت بود و گاهي هم از سر بي حواسي و غرق شدن تو عمليات مچ گيري، قاشق جاي دهن به گونه نرگس اصابت مي كرد. لبام رو تا جايي كه راه داشت جمع كردم و بي ميل به ظرف غذاي جلو روم خيره شدم. من نمي دونم كه چرا اين قدر برقراري اين روابط حسنه من و برادر جان براي نرگس مهمه؟ خب عزيزم تو اگه يك صدم اين همه سعي رو براي اون پلان در ندار صرف مي كردي كه پلانت شبيه خونه جن زده ها كه نمي شد برادر به قربونت.

ـ تنها زندگي مي كنين؟

ـ چطور مگه؟

ـ از نرگس شنيدم.

ـ آهان، از اون لحاظ، بله، تقريبا تنها زندگي مي كنم.

romangram.com | @romangram_com