#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_43


مكث مهسا و لبخند كشدار من، مكث مهسا و سقوط آزاد دوزاری كج و كوله ی من. به به مهسا خانوم، اومدي تو خط خواهر.

ـ نه، بهت اميدوار شدم. سعي كن از اين به بعد ترشي نخوري تا يه چي بشي. فرهاد هم كه كم از ماست نداره.

ـ والا، حالا اگه حسام ما باشه همون اول مهموني هفت هشت دور كه با دختره مي رقصه، بعدم پيشنهاد بي شرمانشو مطرح مي كنه بعدم دست دختره رو مي گيره مي بره اتاق خالي از همون لحظه شروع مي كنه نامزد بازي رو.

ـ دروغ!

ـ جون تو، سرعت عمل داداشم قابل تحسينه!

ـ تحسين اون ورتر، نيازمند اسكاره. حالا ميگي چي كار كنيم كه اين ماست چكيده يه تكوني به خودش بده؟

ـ تنها يه راه داره.

ـ مهسا قصه ی شب نيستا، جوگرفتت چرا؟ لحنتو چرا اين جوري مي كني؟

ـ اَه، حسمو خراب نكن. ببين ما هم بايد اين ماستو راضي كنيم تا ببرتمون تو اين مهموني.

ـ نه بابا.

ـ ترانه شوخيم نمياد. از اين پسره تن لش كه آبي گرم نميشه. بابا دل اين آقابزرگ و خاتون آب شد واسه زن و بچه ی اين نره خر.

ـ حالا مثلا ما خواستيم بريم، فكر مي كني اين بي بخار ما رو مي بره؟

ـ غلط مي كنه نبره. مي دوني كه روش تهديد فرهاد چيه؟

ـ ايول، پرستو. هر چي از خودش بدم مياد، از اسمش خوشم مياد.

ـ پس پشتمي.

ـ برو جلو آبجي، هواتو دارم خَفَنيتِه.

ـ پس مي بينمت.

ـ بوس، باي.

romangram.com | @romangram_com