#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_38


انگشت اشارم رفت طرف فرهاد كه با چشماي گشاده شدش به من ديوانه خيره بود. لبخند دختر پررنگ شد و گفت:

ـ منم نسترنم، نسترن سميع.

ـ واااي، چه اسمت مثل خودت جيگره.

درد انگشتاي پام و سوزن سوزن شدن پهلوم لب و لوچمو آويزون كرد و فرهاد كه وضعيت رو سفيد ديد دست از شكنجه بدني برداشت و سرد و يخي رو به نسترن جون من گفت:

ـ پرونده بيمار اتاق پونصد و يك.

نسترن نگاه نازش رو تو چشماي فرهاد انداخت و بيچاره فرهاد، غريب فرهاد، مظلوم فرهاد، دلم سوخت واسه فرهاد! نيگا چه كردي با اين زنگوله پا تابوت خانواده ما؟ نسترن جان گفتن غمزه بيا، ديگه نگفتن كه بكش. حالا من چطور اين جنازه رو جمعش كنم؟ فرهاد به زور نگاشو از نسترن گرفت و كشوند به جون پرونده.





***

ـ نسترن با تو دل من ...

ـ زهرمار، ترانه پرتت مي كنم از ماشين بيرونا.

ـ اُه اُه، دلت از اين پره كه محل سگ هم بهت نذاشت، سر من خالي نكنيا! دلت سريده؟ ننه من بود كه مي گفت هنوز نمي دونم اسم احساسم بهش چيه؟

ـ ترانه!

ـ اِاِاِاِاِ خب به من چه؟ آخه عمو جان، يه كم حركت تا خدا بنمايد بركت.

ـ بركت بخوره فرق سر من. نديدي چطور كنفم كرد دختره ی چشم سفيد؟

ـ آهان؛ پس دردت اينه كه به اون يكي دكي خوش تيپه ليبخند ژوكوند زد؟

ـ ترانه!

ـ خفه شم؟

romangram.com | @romangram_com