#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_37
ـ ولي من هيچ حس خاصي ندارم.
نيش شل شده فرهاد زيادي تو ذوق خانوم زد. چه كنم كه كپي برابر اصل خودتم فرهاد جون. دختره ی كنف شده سر و ته حرفشو با فرهاد هم آورد و جيم فنگ زد و هنگام عبورش از كنارم يه هيش مشتي هم بست به ريش گوشم.
ـ حال كردي حالشو گرفتم؟
ـ ترانه زشته، تو چرا انقده ورپريده اي؟
ـ اومدم اون جيگرطلا رو ببينم و حالشو ببرم و يه زن عمو جان جان هم بهش بگم دل و رودم حال بياد.
ـ عمرا.
ـ صد بار گفتم اين قدر از اين جونت مايه نذار. تو كه مي دوني من كار خودمو مي كنم؛ پس جوونمرگي واسه خودت نخر. حالا كجاست اين عروس خوشگله ی خاتون؟
ـ ترانه بيا برو تا نزدم چپ و راستت نكردم.
ـ تو خيلي بيجا مي كني! زود تند سريع دختر خوشگله رو بيار اين جا تا منم زير آبتو نزنم تا خاتون بره خواستگاري پرستو.
خنديد و سرشو آورد نزديك صورتم و گفت:
ـ تو چي داري كه انقده عزيزي؟ اگه يه دونه از اين حرفا رو مهديس مي زد دندون تو دهنش جا نمي موند.
ـ ديگه ديگه. من هميشه مهره ی مار داشتم. حالا خانوم پرستارو واسم جورش كن.
ـ از اين ور.
ـ مي خوامت خَفَنيتِه.
شونه به شونه ی چارشونش رفتم طرف استيشن. لبخندمو خوردم و به اون پري ناز رو به روم كه مثلا مي خواست خودشو نسبت به خانوم كنار دكتر فرزين بي تفاوت نشون بده خيره شدم. مرحبا به انتخاب. خوش سليقگي در فرزين ها ارثيه و يك چيز ثابت شده س.
ـ سلام.
نگاه متعجبشش تا صورتم بالا آورد و به صورت ذوق زده و خل منشانم يه لبخند ناخودآگاه زد و منم گفتم:
ـ من ترانم، بچه داداش اين.
romangram.com | @romangram_com