#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_35
ـ زر زر نكن، بايد برم بيمارستان.
ـ همين جاها وايسا واسه من.
فرهاد ـ به اين ميگن دختر خوب و خانوم.
مهسا ـ فرهاد حالا چي ميشد آبرومونو نمي بردي؟
فرهاد ـ ها؟ چيه؟ خوشت اومده؟ پسره ی نكبت داشت مي خوردت، وايسم عين سيب زميني نگاتون كنم؟
ـ الهي من قربونت برم.
فرهاد ـ تو كه عزيز دل فرهادي، مواظب خودت باشيا. با تاكسي دربستي برو.
ـ باشه دكي جون.
***
شال رو شل روي سرم انداختم و كليد اضافه رو تو مشتم فشار دادم و رفتم تا جواب تقه ی شاهمرادي جون، نوه صاحبخونه دل جوونم رو بدم. درو باز كردم و اون نگاشو از موزاييكاي تراس كند و دوخت تو چشمام و همون جور خيره گفت:
ـ سلام.
تو جواب خيرگيش سرم رو انداختم پايين و گفتم:
ـ سلام، ببخشيد معطل شدين.
ـ نه، اينا چه حرفيه؟ واقعا شرمندم بابت اين زحمت. قول ميدم هيچ كم و كاستي تو خونتون ايجاد نشه.
ـ نه، اينا چه حرفيه؟ فقط من آخر هفته از ظهر ديگه نميام خونه. اگه كليدو بدين به سميه خانوم ممنون ميشم.
ـ حتما، مزاحم كاراتون نميشم؛ ولي خوشحال مي شديم شما هم تو جشن كوچيك ما باشين.
romangram.com | @romangram_com