#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_34


سرمو انداختم پايين و نيشمو تا ته كش دادم كه تقريبا ميشه گفت در جنبيت گوشام قرار گرفت. زير چشمي به فرهاد كه دود از كلش بلند مي شد نگاه كردم. غيرت عمو وارانه ات تو حلقم عمو فرهاد. چه مي كنه اين فيلماي دهه چهل ايران زمين با محوريت قيصرانه. فرهاد جان حرص نخور. به جای حرص خوردن از وسط دهه چهل شمسي بكش تو جاده خاكي قرن بيست و يك. فناوري اطلاعات و ارتباطاتو دست كم نگير عمو جان. مهسا كه گناهي نداره، قربوني اين تعاملات رسانه اي شده؛ وگرنه هم من خوب مي دونم و هم تو كه مهسا اصلا اهل كرم ريختن نيست.

فرهاد ـ دختره ی ورپريده، تعارف مي كردي ديگه واسه چي؟ مي رفتي تو بغلش يه باره كاري.

مهسا ـ اِ خب داشتيم با ترانه شوخي مي كرديم.

فرهاد ـ شوخيت بخوره فرق سر ترانه.

ـ به من چه؟ مهسا خيلي نامردي، مگه من صد بار نمردم و زنده شدم كه بي خيال اين پسر جيگره شو.

فرهاد ـ ترانه يه بار ديگه اين جيگرو بگو تا با پشت دست چنان بزنم تو صورتت كه هم چارتا استخونای دست من خرد بشه هم اون فك داغون تو.

مهسا ـ اِ چرا اينقده امل بازي در مياري؟ اصلا مگه تو الان نبايد بيمارستان باشي؟

فرهاد ـ بازم خوبه نبودم و گذرم اين وري خورد ببينم شما دو تا دارين چه غلطي مي كنين!

مهسا ـ غلطو كه ما نمي كنيم، مهديس جون غلط مي كنه با دوست پسراش.

گفت و هر هر خنديد و فرهاد حرصي تر شد.

ـ فرهاد تو رو جون ترانه ببخش.

از تو آيینه يه چشم غره از اون مشتي باحالا بهم رفت و من سرمو مظلوم وار پايين تر انداختم و عملا چونم تو گردنم فرو رفت و مهره هاي پشت گردنم در اين انقلاب انعطاف صدايي در حد هورا دادن.

فرهاد ـ خر فرضم كردي؟

مهسا ـ استغفرا...، اينا چه حرفيه برادر؟ شما تاج سري، عزيز دلي، عشقي، نفسي، زنگوله پا تابوتي.

كف ماشين پهن شدم و قهقهم رفت هوا، مهسا كه بدتر. فرهاد نگه مي داشت و جاش لباش كج و كوله مي شد تو اين نبرد نابرابر. فرهاد غيرتي منه ديگه.

فرهاد ـ حالا كدوم گوري خاليتون كنم؟

مهسا ـ زهرمار، اومدي عيشمونو به هم زدي تو رستوران، حالا ميگي كجا خاليمون كني؟ برو اون دوست دخترا نكبتتو خالي كن، گوسفندم خودتي. اگه به آقابزرگ نگفتم زنگوله پا تابوتش چه بي شعوريه.

فرهاد گونه ی مهسا رو تا جايی كه كش اومد كشيد و گفت:

romangram.com | @romangram_com