#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_32
قلبم نزد. ايست كرد و بعد با فشار قوي زد. خدا منو مرگ بده راحت شم. خدا منو بكش يه دنيا راحت شن.
ـ ب ... ب ... بله ... ببخشيد من خيال كردم ...
ـ مهم نيست، بنده شاهمرادي هستم، نوه سميه خانوم.
ـ آ ... آهان ... خوبين شما؟
ـ بله، ببخشين مزاحم شدم. غرض از مزاحمت اين كه آخر هفته تولد هشتاد سالگي مامان بزرگه، مي خواستيم يه تولد كوچيك براشون بگيريم. مي دونم پرروييه؛ ولي به اتاقاي شما هم نياز داريم.
ـ نه، اين چه حرفيه؟ سميه خانوم بيشتر از اينا به گردن من حق دارن. هر زمان كه بياين كليدو ميدم خدمتتون.
ـ خيلي ممنون از لطفتون؛ پس من امشب حوالي ساعت نه، نه و نيم مزاحم ميشم، مشكلي نيست؟
ـ نه، خيلي هم خوبه.
ـ خوشحال شدم صداتونو شنيدم، خداحافظ.
ـ خداحافظ.
نه بابا، انگاري نوه هاي سميه خانوم بويي از فرهنگ سكوت مابانش نبردن، انگار افتادن تو اتوبان بلبل زبوني. اون از نوه دختريش كه در عرض دو ساعت مخ نداشته ی منو قاطي ماسه سيمان تو فرغون كرد، اينم از اين گل پسر. راستي سن سميه خانومو عشق است. هنوز سر جوونيشه؛ ماشاا... به خوب موندن، قالي كرمون لنگ پهن كرده.
***
پا روي پا انداخت و با لوندي نگاشو انداخت سمت ميز كناري و زيرلبي طوري كه فقط من بفهمم گفت:
ـ من نمي دونم چرا هر چي جيگره تو اين رستورانه. خب بابا عوض كنين اين اسمو بذارين جيگركي.
ـ زهرمار، مهسا به خدا زشته، دارن نگات مي كنن.
ـ خب دو ساعته چشامو پاره كردم بس كه غمزه اومدم تا نگام كنن. اي جونم ، اون پيرهن خاكستريه چه جيگره. خدا يه اين بار بخت ما رو باز كن.
romangram.com | @romangram_com