#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_25


ـ نه، جون فرهاد حال كردي سرعت عمل فاروق خانو؟ همين كارا رو كرده كه خاتون جونش اين جوري واسش چپ و راست ژوكوند مياد.

ــ به مسخره كردن شما هم مي رسيم دكي جون.

اين بار حرف آقابزرگ ميون حرف زدن ما دو تا قد علم كرد.

آقابزرگ ـ من با حسام حرف زدم؛ ولي گفته تا آخر ماه نميشه بري شركت. بعدش هم بايد كل هيئت مديره تاييدت كنن. حسامه ديگه؛ واسه آقابزرگش هم شرط و شروط مي ذاره.

نگام افتاد به گلرخ جون كه زير لبي پسر پسر قندعسلشو مورد لطف و رحمت قرر مي داد و هر چي مرده تو گور داشت هم برد رو درجه ويبريشن. عوضش خاتون بلند گفت:

ـ قربونش برم من.

همزمان مهسا، فرهاد و بنا به عادت دوران جاهليت بنده يه نيش كش داديم و يه خنده هم ضميمه ی ماجرا.

عمه فريبا ـ خب حق داره. نميشه كه به خاطر فاميل بازي اعتبار شركتشو زير سوال ببره.

دوباره آقابزرگ ورژن هاي جديد الساخت ميرغضي زير چشمي نگاه كردنشو رونمايي كرد و فرهاد اين بار رديف دندوناش رو به رخ جمع كشيد.

خاتون ـ مهشيد كجاست مادر؟

عمه فريبا ـ خونه خواهر شوهرش، ختنه سورون پسرشه.

خاتون ـ خدا حفظش كنه. من كه دلم آب شد بچه اين فرهادمو ببينم.

پوزخند مهديس و سر به زير انداخته از شدت حرص خوردن فرهاد و دست من كه روي دست فرهاد لغزيد و فشارش داد. فرهادم تو هم مي توني. آره مي توني، تو بهتر از من تونستي؛ پس به خودت حالي كن. حالي كن كه اون عشق، عشق نبود. نگار لياقت معشوقيتو نداشت. فرهادم بي خيال، خانوم پرستارو عشق است.

عمو فرامرز ـ ايشاا... به زودي.

خاتون ـ ايشاا... .

آقابزرگ ـ حالا كي دختر دسته گلشو به اين بچه آس و پاس من ميده؟

فرهاد ـ من همه جوره غلام اين مهر و محبتتم فاروق خان.

قربونت برم، دردت به جونم. چقدر خوشگل لباتو جمع مي كني تا خنديدنت رسوات نكنه. گاهي ميون حالاهام فكر مي كنم تو نبودي اوني كه منو بي خيال شد، اوني كه دو سال پيش گفت: "بايد لياقت نوه فاروق خان بودنتو نشون بدي." دلم ديگه از دستت قرار نيست بگيره.

romangram.com | @romangram_com