#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_17


ـ حسام؟

ـ يه جورايي گل سرسبدهۀ خيليا دندون تيز كردن واسه تنها نوه پسري فاروق خان.

ـ چه معلوم تا ابد يه دونه بمونه؟ بهم قول بده پوزشو به خاك بمالي و يه پسر پسر، قندعسل واسمون بياري.

ـ تو زنشو پيدا كن بقيش با من.

ـ بي حيا.

ـ ولي بي شوخي، تو اين دو سالي كه نبودي خيلي اتفاقا افتاده. حسام يه شركت زده دنيا به دنيا. هم رشته ی تو بود، خرشم بد جور تو بساز بندازي ميره.

ـ يعني ميشه گلرخ جونو راضي كنم حسامو راضي كنه؟

ـ كه بري تو شركت حسام؟ ديوونه ميشي دختر. حسام تو كار يه ديوه.

ـ پس اونم به تو رفته.

ـ شوخي نمي كنم. حسام زيادي بي تفاوته. نمي خوام سختياي اين دو سالت بيشتر بشه، قد خر ازت كار مي كشه.

ـ بهتر، وقتم پر ميشه.

ـ حالا مثلا استخدامت كرد.

ـ فرهاد جونمو هيچ وقت دست كم نمي گيرم.

خنديد و قاشقو چپوند تو دهنش. اي كاش هميشه بخندي.

ـ راستي شهاب گفت بهت بگم بابت شب پيش كه باعث طعنه زدن مهديس شد ازت معذرت بخوام.

ـ نه بابا، من ديگه مهديسو مي شناسم، مي دونم تو دلش هيچي نيست.

ـ آره، هيچي نيست. از اين ديد مثبتت بعضي وقتا حرصم مي گيره. يادت رفته كه مهديسم جز اون بعضياست كه تو رو سربار مي دونن؟

ـ بيخي دكي خوش تيپه، كله پاچتو بزن تو رگ.

romangram.com | @romangram_com