#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_16
ـ من از شما گذشتم؟ مني كه تو دو سالي كه خونه اون بودم چشمم به در خشك شد كه نكنه خدا خواست فرهادم دلش به رحم بياد و دل ترانشو شاد كنه. اولين بار كه كوبيد تو صورتم شب تا صبح خوابم نبرد و به اين فكر كردم كه كاش روم ميشد مي تونستم زنگت بزنم و بگم دلم مي خواد بياي و بغلم كني. فرهاد سخت گذشت؛ ولي گذشت. نمي خوام مثل آدمايي باشم كه به خاطر يه اشتباه زندگيشونو حروم مي كنن. دلم مي خواد از هر چي فرصت تو زندگيم هست استفاده كنم. بي خيال من، اون دو سالو قاطي همه اونايي كردم كه بايد فراموششون كنم.
ـ دو سال زير دستش چي كشيدي؟
ـ گفتم بي خيال. گوشات سنگينه؟
ـ دلم سنگينه.
فرهاد من به اين سنگيني عادت دارم، تو عادت نكن.
***
لباممو به مدد جمع كردن از چاك خوردن احتمالي و قريب به وقوع نجات دادم و عوضش فرهاد غش غش خنديد و گفت:
ـ كثيف تر از اين جا رفتي واسه غذا خوردن؟
ـ من كه عاشقشم.
ـ ميگم كه به من رفتي؛ وگرنه اگه به بابات و مامي جون خدابيامرزت رفته بودي بايد الان تو گراند هتل پيدات مي كردم.
ـ تو مگه چقدر اونا رو ديدي؟
ـ شونزده سال. فردين نمونه بارز فاروق خانه، ديسيپلين و مبادي آداب. تارا هم كه ديگه نگو، اون قدر خانوم. نمي دونم چرا يهو تو به من رفتي؟
ـ چون رفيق همه سالاي باحال زندگيم بودي.
ـ هيچ وقت نتونستم رابطه اي كه با تو و مهسا دارم با مهديس داشته باشم.
ـ مشكل گوشت تلخ بودن خودته.
ـ شايدم اين معظل روي اون صادق باشه. بين خودمون باشه ولي بدجور تو نخ پسرعموته.
romangram.com | @romangram_com