#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_15
***
خيره به نيمرخ جذابش، به همه نداشته هاي اين دو سال كه خودشم جزئش بود فكر مي كردم. فرهاد دلم به وسعت همون ده تاي بچگي برات تنگ بود.
ـ پسندم؟
ـ يه عمره پسندي، مگه ميشه عمو من باشي و پسند نباشي؟ فرهاد من تكه.
ـ حالا تو بگو من چه كنم با اين خر شدنم؟
ـ شما سروري كن. از يه امروز لذت ببر؛ چون ديگه از اين اتفاقا نمي افته كه شما بخواي اين حرفا از زبون بنده بشنوي.
ـ مي شناسمت كه چه بچه بي شعوري هستي. توله بودي، خودم سگت كردم.
ـ خيلي آشغالي، كثافت. اگه به خاتون نگفتم زنگوله پا تابوتش چه انگليه؟
ـ تو هم كه به من رفتي.
ـ من غلط بكنم به توی هردمبيل برم.
خنديد و بعد از يه مكث چند ثانيه اي گفت:
ـ ترانه برگرد. مي خوام وقتي شبا برمي گردم خونه ببينمت. عادتمه، نبودنت بد درديه. من اگه اون كثافتو پيداش كنم يه روز خوش براش نمي ذارم.
ـ بيخي داداش، ما همه جوره زمين خوردتيم. من اگه برگردم خيلي برام سخت ميشه. فراموش كردن اون سخت ميشه، شايد يه روز برگردم؛ ولي اين قدر زود نه.
ـ من بي غيرت بايد يه سيلي حرومت مي كردم تا آدم شي و از اون كثافت بگذري.
ـ به نظرت با يه سيلي مي گذشتم؟
ـ به نظرم با پرت كردن اون عوضي از خونه تو ازش مي گذشتي. ترانه، چي داشت كه هممونو بهش فروختي؟ هان؟ د لامصب چرا چشات كور شد؟
romangram.com | @romangram_com