#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_13


مهسا ـ زهرمار، لياقت نداري تو ماشينت بشينم.

فرهاد ـ والا من يادم نمياد تعارف كرده باشم. به داداشت رفتي، جفتتون پررويين.

مهسا ـ بچه حلالزاده هم به عمو كوچيكش ميره.

ـ بچه ها من ديگه برم. شب خوبي بود، دلم واستون يه ذره شده بود.

مهسا ـ اون وقتي كه از اون كثافت ضربه خوردي كه همچين نظري نداشتي، ماها خيلي واست كمرنگ بوديم.

ـ مهسا شايد وقتي از اون خونه مي رفتم يه لحظه فقط واسه خاطره هاي با تو بودنم دلتنگ شدم. هنوزم عزيزترين دوستمي. تو اين دو سال خيلي دلم براتون تنگ شد. شما دو تا تنها كسايي بودين كه بهشون فكر كردم. به اين كه وقتي نباشم سرشون چي مياد؟ نگرانم ميشن؟ من عادت كردم. هيچ كس هيچ وقت قرار نيست دركم كنه. هميشه من مقصرم. يه درصد هم كسي تو انتخاب غلطم دست نداشته، شب بخير.

مهسا ـ قبل شب بخير شماره ی جديدت.

ـ مهديس داره، نمي دونم از كجا آورده.

فرهاد ـ آقابزرگ شمارتو يه سال پيش پيدا كرده.

دلم قرصه به نگرونياي زيرپوستي آقابزرگم.

***

با صداي نخراشيده و سوهان روح گوشيم از خواب پريدم. اي تو روح من با اين زنگ انتخاب كردنم. سليقه هم ندارم دلم خوش باشه. اصلا كي هست اول صبح؟ مردم خودشون خواب و زندگي ندارن، چرا فكر مي كنن بقيه هم مثل خودشونن؟ منم كه كسي ندارم بر اثر جو وارده دلش بخواد مراسم كرم ريزي اول صبح راه بندازه و از خواب بندازتم. دستمو كنار بالش كشيدم و گوشيو تو مشت گرفتم و با همون چشماي بسته و دهن نيمه باز خميازه كش جواب دادم.

ـ بله؟

ـ به به، مي بينم كه مصدع اوقات شريف شدم و از خواب ناز بيدارتون كردم. خوشم مياد مثل اون وقتات خوابو با هيچي عوض نمي كني.

ـ تو روح اوني كه شماره منو داده تو.

ـ اِاِاِاِاِاِ ... نگو مهديس جون ناراحت ميشه.

ـ زهرمار، اگه تو بيدار شدي بري كله پزي، فكر نكن همه ملت مثل جنابعالي خرماين و مي تونن اول صبح برن يه پرس مشتيشو بزن تو رگ و غمشون نباشه كه از خوابشون زدن.

ـ به جا زر زدن آماده شو كه مي خوام به همون يه پرس كله پاچه مهمونت كنم به ياد اون وقتا.

romangram.com | @romangram_com