#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_12


فرهاد ـ يه فرصت چند وقته بهت ميدم تا خودت با خودت كنار بياي و از اون خونه كوفتي بزني بيرون و برگردي. شيرفهمي؟ ترانه من حرفم دو تا بشه كه مي دوني عاقبتش چي ميشه؟

ـ اگه راضي شدم برگردم واسه خاطر خاتون و آقابزرگ بود. به قول خاتون من همون برم و بيام بهتره. كمتر خار چشه، بعضيا حرص نمي زنن كه من دارم تو خونه اي كه حق اوناست مفت مي خورم و مفت مي گردم.

مهسا چرخيد و خيره شد تو صورتم. فرهاد بي خيال آيینه به رانندگيش ادامه داد و من ... من گفتم اين بار تحقير چهارده سال زندگيو.

ـ ببخشيد، نمي خواستم ناراحتتون كنم؛ ولي نمي گفتم رو دلم مي موند.

فرهاد ـ بعضي وقتا اون قدر حرفات بي منطقه و زور داره كه آدم نمي دونه چي بهت بگه. آخه كدوم الاغي همچين نظري داره؟ عزيز دل فرهاد، تو تاج سر خاتون و آقابزرگي. دلشون پره ازت تقصير خودته. تو يادگاري، يادگار پسر عزيز كرده فاروق خان. همون پسرش كه فاروق خان هميشه مي گفت تو مني دوزار با بچه هاي ديگم فرقشه. چهار سالت بود همش كه يتيم شدي و خاتون جا مادربزرگي مادري كرد برات. هنوزم ميگي سرباري؟ اگه آقابزرگ راضي نشد ارثي كه بابات واسه يه دونه دخترش گذاشته بودو بهت بده، به خاطر بي لياقتي اون پسره جوعلق بود. اون كثافت چشش دنبال مال و منالت بود. بعدش هم كه خودت يه دندگي كردي و به قول خودت خواستي خودتو ثابت كني. حالا اين ثابت كردن ارزش اينو داشت كه عزيز دل فرهاد بره تو آشپزخونه يه رستوران كوفتي كلفتي كنه؟ د مگه من بي غيرت بودم؟ خب به من مي گفتي. ترسيدي زير پر و بالتو نگيرم؟ منو اين طور شناختي تو اين همه سال؟ تو عزيزترينمي ترانه.

مهسا ـ دستت درد نكنه فرهاد جون، ما هم كه برگ چغندر!

فرهاد ـ د قربون اون عقل ناقصت برم، صد بار گفتم خودتو با چغندر بدبخت مقايسه نكن. كمبود اعتماد به نفس مي گيريا. چغندر هميشه يه پله از تو جلوتره.

مهسا ـ خيلي بي مزه اي! من موندم اون مريضات يخ نمي بندن اين قدر تو خنكي؟

فرهاد ـ مريضا رو نمي دونم؛ ولي پرستارا عاشقمن.

مهسا ـ مي بيني؟ جون ترانه يه ذره هم بزرگ نشده.

ـ خودتو حرص نده، اصولا بچه آخريا اونم از مدل زنگوله پا تابوتا همه اين جورين.

فرهاد ترمز دستيو كشيد و برگشت طرفم و روسريو كشيد تو صورتم.

فرهاد ـ به جای اين شر و ور گوييا بنال ببينم اين قصر اليزابتنانتون كدوم يكيه؟

ـ اون خونه آخر كوچه.

فرهاد ـ به شخصه عاشق خونتم. تو دق نمي كني؟ اصلا مي توني تو همچين خونه اي زندگي كني؟

ـ آره، تازشم هر روز فيلم روز هم دارم. يك صابخونه اي دارم رد كار خودته فرهاد جون. عاشقش ميشي جون مهسا. يعني اصلا به نيت تو رفتم تو اين خونه. گفتم نكنه خدا خواست اسباب خير شدم، اين قدر به هم مياين. ميگم به جون مهسا يعني دروغ نميگم.

مهسا ـ تو غلط كردي. هر وقت قسم دروغ مي خوري جون من دم دست ترينه برات.

فرهاد ـ از بس عزيزي.

romangram.com | @romangram_com