#بلو_پارت_96


-مونا؟

«شوکه به سروان نگاه کردم و گفتم:» چه ربطی به مونا داره؟!!!

سروان-مقتول مونا شهر دوستِ.

«با هول و جیغ گفتم:» مونــــــــــــــــا؟!!!!!!!

سروان-با سی و هفت ضربه ی چاقو مرده، اونم نه تو باغ! توی باغ زدن، هر گوشه ی جاده یه سری دیگه چاقو زدن و بدنشو تیکه تیکه کردن.

حس کردم سرم گیج میره، نفسم بالا نمی اومد، حس خفگی داشتم و چشمام همه چی رو سیاه دید....

«رضا گرفتم و داد زد:» ارسلان...

«طاهر اومد تو و گفت:» چیشد؟

سروان-یه لیوان آب براش بیارید.

خلاصه اظهاراتو جمع کردن، از روی اظهارات من معلوم شد توی اون مهمونی یه قتل دیگه هم صورت گرفته و حتما قتل بوده چون جسد پیدا نشده و من توی اون اظهاریه نوشتم که اون پسره مرده بود....

در نهایت بهمون گفتن که نباید از شهر خارج بشم که هر وقت احضار کردن سریع کلانتری برم...

توی راه هیچکس باهام حرف نمیزد، جرئت نمیکردم به چهره ی کسی نگاه کنم، البته من که تو ماشین بابا جون بودم و طاهر همراه من و باباجون بود و رضا ارسلان با ماشین خودشون اومده بودن.

«وقتی به کوچه رسیدیم باباجون با اون چهره ی درهمش گفت:»

romangram.com | @romangram_com