#بلو_پارت_95
«رضا با یه لحن شاکی و تن صدای پایین گفت:»
-حواستو جمع کن هرچی میپرسن صحیح جواب بده؛ بدبختمون نکن.
سروان یک کاغذ و خودکار بهم داد و گفت:»
-اسما رو بنویس، هرچی هم دیدی بنویس.
-پسره خودکشی کرده؟
سروان-کدوم پسر؟
«یکه خورده گفتم:» همون که توی کمد بود!!!!
سروان-مقتول یه زن بیست و سه ساله است.
با وحشت به رضا نگاه کردم و خودکارو کنار زدم و با ترس و تردید گفتم:
-رضا، رضا من نمیدونم اینا چی میگن.
«با گریه ادامه دادم:» رضا من دختر ندیدم...
«رضا به سمتم اومد:» پگاه، پگاه...
سروان-مگه تو توی مهمونی نبودی؟ مگه نمیگی مونا دوست پسر خاله ات بوده؟
romangram.com | @romangram_com