#بلو_پارت_97
-تا یه جایی میتونم بگن جوونه بگم شرایط بد پسر من باعثش شده...
-آخه باباجون من که...
«باباجون بلند و تاکید گفت:» دیگه نمیخوام دنبال دردسر باشی.
«باباجون همیشه باهام مهربون بود اما اون روز خیلی خودشو کنترل میکرد که سرم فریاد نزنه، اما من صدای باباجونو فراصوت میشنیدم و حس میکردم گوشام داره کر میشه، یه حس تحقیر و کوچیکی داشتم توی کارایی که مقصر نبودم و دقیقا دلیلشون شده بودم؛ طاهر بی حرف کمکم کرد تا از ماشین پیاده بشم.
از ماشین پیاده شدم و ارسلان در خونه رو باز کرد. رضا توی ماشین نشسته بود و منو نگاه میکرد، حس میکردم هم رضا و هم باباجون سرم داد زدن و منو مجرم دیدن، حس مجرم بودن از هزارتا تحقیر و سرزنش و فریاد بدتر بود.
خونه ی باباجون اینا اینطوری بود که سطح حیاط پایین تر از خیابون بود و با دو سه تا پله به حیاط وصل میشد، ارسلان درو تا ته باز کرد و گفت:
-کولت کنم.
- نه میام.
وای صدام چرا اینطوری شده؟ میلرزه و بغض آلوده، لعنت به زندگی کوفتیم. اون زندگیمون که بابام زد الکی الکی یکیُ کشت و بدبخت ترمون کرد. حالا نه پول داریم و نه جا داریم نه بابا داریم بیا اونم از مادرم. انگار از خداش بود یه اتفاقی بیفته و از شرمون راحت بشه؛ از اولم شبیه زن بابا بود.
اون از بچگیم که از هفت صبح تا شش غروب همیشه توی مهد بودم، انقدر که میومدم خونه یه ساندویچ میداد دستم تا سق بزنم و بکپم. مدرسه ای که شدم مدرسه امو نزدیک خونه باباجون گرفت که طاهر دنبالم بیاد بیارتم خونه ی باباجون و شب بابا از خونه ی باباجون بیارتم خونه که خانم به کلاس های مختلفش برسه به خونه و زندگیش برسه.
الان که فکرشو میکنم احتمال میدم همون موقع ها پی ....، پگاه مادرته انقد تهتمت نزن، چه تهمتی؟ منو مادرجون بزرگ میکرد؛ باباهم ماشین پول ساز بود.
من مادرمو هیچ وقت دوست نداشتم و همیشه از این حسم بیزار بودم اما واقعا دوسش نداشتم و همیشه این حسو انکار میکردم چون به هرحال مادرمه، همه مادرشونو عاشقونه دوست دارن....
نوید روی تراس دست به کمر ایستاده بود و نگامون میکرد، حوصله ی اینو ندارم...
romangram.com | @romangram_com