#بلو_پارت_92
«باباجون و طاهر یهو چنان یک صدا گفتن "قتل" که اون سرباز پشت در با هول درو به ضرب باز کرد و اومد تو. باباجون نمیدونست دستشو به قلبش بگیره یا به سرش و تند تند زیرلب میگفت:»
-پگاه پگاه چیکار کردی؟ کی مرده؟ کجا بودی؟ وااااااای وااااااای صادق....
«طاهر منو رها کرد و به سمت باباجون رفت و با گریه گفتم:»
-باباجون به خدا من کاری نکردم.
«باباجون طاهرو پس زد و با داد گفت:»
-هی میگه کاری نکردم همه کار کرده، من از دست تو چیکار کنم؟ ده تا پسر زیر دست ما بزرگ شد همه یه طرف تو یه طرف....
«به رضا نگاه کردم، تو نگاهم التماس و امان بود.»
رضا-طاهر، باباجون ببر بیرون...
«طاهر باباجونو به زور و اصرار بیرون برد و رضا اومد بالا سرمن و گفت:» پگاه چیشده؟
«اشکامو پاک کردم و گفتم:»
-به خدا من اصلا نمیدونم یارو کیه، کی کشتش، توی کمد بود یکی انگار توی کمد انداخته بودش، من تا در کمدو باز کردم مانتومو بردارم این بیرون افتاد؛ مرده بود، صورتش سفید شده بود.
سروان-شما از کی توی مهمونی بودید؟
رضا دستاشو پشت سرش قلاب کرد و نفسشو محکم بیرون داد. انگار رضا بازجوئه! به رضا نگاه کردم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com