#بلو_پارت_91
طاهر-نه نه من عموشم.
سروان-پدر و مادرش کجاست؟
در اتاق باز شد و بابام داخل اومد، با اون سر نیمه کچل و سیبل های جوگندمی که دستش پایین بود شکم گرد و قلبمه اش جلو افتاده بود تند تند گفت:
-من باباشم من مادرشم کس و کارش منم چیشده؟
«به طاهر نگاه کرد و گفت:» چی شده؟ این بچه رو چرا خواستن؟
سروان-شما پدرشید؟ آروم باشید، این فقط یه بازجویی ساده است چرا قشوم کشی کردین؟
من فقط چشمام گرد شده بود و تنم یخ کرده بود، خوب میدونستم برای چی منو خواستن، موضوع اصلا ربطی به عکسا نداشت! اون پسره حتما مرده، دهنم تلخ و زهرمار بود و دستام یخ کرده بود، حالا منو نگیرن به عنوان قاتل؟ از کجا فهمیدن اصلا من تو اون خراب شده بودم؟ نکنه کسی بر علیه من شهادت داده؟ مثلا مونا؛ مونا؟
انقدر هول کرده بودم از جام بلند شدم و حواسم به پام نبود، تعادلمو از دست دادم. طاهر که کنارم بود سریع گرفتم و باباجون با هول گفت:
-چیشده؟ چیشد؟ طاهر، طاهر بگیرش...
طاهر-گرفتمش دیگه بابا!
ارسلان-آب بیارم هان؟
باباجون-آره آره تو برو یه آبی آب قندی چیزی بیار بخوره؛ جناب سروان این بچه ی مارو اشتباه گرفتید، این چهارتا عکس گذاشته دو نفر بگن آره خوبه خوشحال بشه، جوونه دیگه...
سروان-دختر شما برای یه پرونده ی قتل اینجا...
romangram.com | @romangram_com