#بلو_پارت_6
بی اختیار چشمام پر اشک شده بود، نمیدونم از درد بود یا ترس، از چی بود؟! اشکامو پس زدم و لوکشینُ زدم، این لعنتی چطوری کار میکنه؟ پس کجا می رویدش کو؟! چندبار روی صفحه ی گوشی زدم جای اینکه مسیر رو نشونم بده هی زوم میشد. با هول گفتم:
-ای خــدا این چطوریه...برو....برو...
یهو یه چیزی با ضرب روی شیشه ی سمت چپ ماشین پرید، از ترس جیغ میزدم، جیغ ممتد. چشمامو توی تاریکی تا ته باز کرده بودم که ببینم چیه، چراغای ماشینم خاموش کرده بودم، این چیه؟ این صدای چیه که اینطوری به ضرب توی شیشه میخوره؟ چندثانیه طول کشید تا تشخیص بدم سگ های هار اطراف باغن که حمله کردن.
از ترس گوشی پرت شده بود و دستام میلرزید. استارت زدم و با چنان گازی راه افتادم که یک به دو نرسیده دنده سه رفتم و فقط گاز دادم. از ترس گریه میکردم، وسطای جاده ی تاریک ضلمات فهمیدم چراغ ماشینو روشن نکردم، چراغ ماشینو روشن کردم و با همون گریه گفتم:
-خدایا تهران کجاست؟ تروخدا تهرانو نشونم بده....تهران چطوری برم دارم کجا میرم....
مگه این جاده تموم میشد؟ هی بالا و پایین، درازا و طول و طویل جاده تمومی نداشت، تا رسید به یه میدون کوچیک ایستادم، چندتا ماشین رد میشد. اشکامو پس زدم، پگاه فکر کن از اینجا گذشتی؟ اینجا آشناست؟ هنگ کرده به اطراف نگاه میکردم، لامصب یعنی یه ذره هم آشنا نیست؟ مگه چشاتو بسته بودن که یادت نمیاد؟ مرده شور مغز سیاهتو ببرن چرا یادت نمیاد؟ یه تابلو وسط جاده ی سمت راسته برم شاید مسیری از تهران زده باشه.
رفتم جلوتر دیدم بله زده تهران به طرف گرمدرده. باز گاز دادم....فقط گاز میدادم، قیافه ی اون پسره که مرده بود مدام جلوی چشمم میومد، تو کمد چیکار میکرد؟ کسی اونجا نگذاشته بودش؟ وای قلبم داره میترکه، نفسم از درد بالا نمیاد، دستش بشکنه مرتیکه ی آشغال هرز.
نباید برم خونه ی خاله، خونه ی بابا جون اینا باید برم، اونجا امن تره. چیزی توی باغ جا نزاشتم؟ نه نه آوردم فقط مانتو و شالم جا مونده، اینا برا کیه من پوشیدم؟ شپش نداشته باشه بگیر؟ میگن شپش تن از سر بدتره.
هی رفتم و رفتم، جاده تاریک و بدون چراغ بود، دوباره راه به درازا کشید، من حتما گم شدم، نگه داشتم تا گوشیمو از کف ماشین پیدا کنم، دوباره این گوگل مپ هنگ کرده امو زدم. جاده ی هرازو نشونم میداد. دو سه تا زدم تو سرمو گفتم:
-هویج، آخه هویج چرا آدرس بلد نیست، خب الان چه غلطی بکنیم؟
صدای بوق ممتد یه ماشین اومد و یکم جلوتر نگه داشت، قلبم هری یخت و گفتم:
-این کیه؟!
یه میتسوپیشی شاسی مشکی بود، چهار پنج قدم جلوتر از من نگه داشته بود، لبمو با زبونم تر کردم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com