#بلو_پارت_5


-هوا تاریکه، منو مونا رفتیم بیا خونه.

این یه جور رمز بود، یه جور غیرمستقیم حرف زدن، قبلا هم تو یه مهمونی سه چهار نفر باهم خودکشی کرده بودن پای همه گیر بود، از اون به بعد رمز گذاشتیم "هوای تایک" یعنی اوضاع قرمز بود، یعنی یه اتفاق بد افتاده و باید در بریم.

مونا روی دندن گریه و عر زدن افتاده بود، اون دختره هم هی میگفت مرده، ادای تیر زدنو درمیاورد و میخندید، از دست دردی که داشتم نمیتونستم دستامو بالا ببرم که لباس بپوشم. به زور مانتومو پوشیدم و کیفمو زیر همون کمدی که جسد کنار افتاده بود قایم کرده بودم، از جسد میترسیدم ولی باید فرار کنیم.

با پام زدم تو پای مرده که اونطرف تر بود تا بتونم کیفمو بردارم، تا خم شدم کیفمو بردارم این که مواد زده بود موهامو گرفت و هی میگفت: «تو کشتی؟ تو کشتی؟ من دیدم تو کشتی....»

جیغ زدم: مــــــونـــا.

هرچی با دستم دختره رو پس میزدم زورم نمیرسید موهامو از توی دستش دربیارم، کیفم کتابی بود. لبه ی کیفمو گرفتم و با درازای کیف کوبیدم تو سرش که تو زاویه ی پشتم بود، موهامو ول کرد. برگشتم دیدم مونا نیست، با تردید گفتم:

-این کو؟!!! خاک تو سرت مونا کجا رفتی؟!!!

همچنان مهمونی ادامه داشت، اتاقی که دیگه فقط یه جسد و دوتا دختر موادی که یکیشون روی تخت ولو بود و تکون نمیخورد و یکیشم درگیر خودش بود رو ترک کردم و به طرف بیرون رفتم. سالن بزرگ تو باغ تاریک بود، موزیک های ریمیکس لاتین و بیس پشت سرهم پخش میشد، همه در حال رقصیدن بودن.

هیچی نمیدیدم و به زور خودمو به فضای باغ رسوندم، باز گوشیمو نگاه کردم، هوشیار زنگ نزده بود. هوشیار پسر خاله ام بود، اگر تنها خونه برگردم حتما خاله ول نمیکنه و هی میخواد بپرسه پس هوشیار کو؟

منم که نمیتونم وایستم تا هوشیار برسه؛ منم برم ور دل بابام؟! گور پدر هوشیار، اون باباش کرور کرور پول میفرسته و غمی نداره. چشم گردوندم دیدم ماشینش تو پارکینگ باغه پس هنوز اینجاست.

سوار ماشین شدم، یه تیبا2 نوک مدادی داشتم که از پول همین تبلیغات و مدل این آرایشگاه و اون آرایشگاه شدن تونسته بودم بخرم، سریع دورگیری کردم و از باغ بیرون اومدم، شماره ی هوشیار رو دوباره گرفتم و جواب نداد. با حرص گفتم:

-لعنتی داری چه غلطی میکنی که جواب نمیدی.

حالا مسیر باغ به تهرانم بلد نیستم، نرم گم و گور بشم؟ اومدنی پشت به پشت ماشن هوشیار بودم. همیشه آدرسم ضعیف بود، گوگل مپ، باید از گوگل مپ استافده کنم. یه گوشه نگه داشتم. سریع قفلای زدم یه وقت کسی توی ماشین نپره، چقدر درد دارم. سینه ام تب کرده و نفس که میکشیدم درد داشتم. از سینم انگار سیخ داغ دارن فرو میکنند و میسوزه.

romangram.com | @romangram_com