#بلو_پارت_51


یکم فکر کرد و گفت:

-خیله خب فردا میریم..

«محکم و جدی و با جذبه ادامه داد:» به جون بابات که میخوام دنیا نباشه،جون داداشمو قسم میخورم پگاه اگه پاتو تو مهمونی بزاری قلمش میکنم فهمیدی یانه؟

با بغض و چشمای پر اشک نگاش کردم و گفتم: تقصیر منه؟

«با صدای خفه گفت:» آره تقصیر توئه، تو حیثیت نداری؟ نون خور اون خاله ی رمالت شدی حیارو خوردی دنبال آبرو میگردی؟ به ولله که باید ببندیمت توی خونه، ما پسریم عکس نمیزاریم تو با عکس و فیلمات یه ایرانو مچل خودت کردی و مارو زیر سوال بردی؟

-گفتی بیا ازت دفاع میکنم که خودت تخریبم کنی؟

«به گردنش زد و گفت:» داره میترکه میفهمی؟

-مگه چیکار کردم؟ من همه عکسام با روسریه، اصلا کار بدی نکردم.

«شاکی نگام کرد و گفت:» بچه ای، بچه! نمیفهمی مشکلت اینه.

صدای گوشیش بلند شد، باباجون بود؛ میخواست ببینه کارمون تموم شده یانه. عصا رو گرفتیم و برگشتیم، منو سوار ماشین باباجون کردن، یه بنز سبز صدری قدیمی داشت، مدلشو بلد نبودم اما از وقتی بچه بودم این ماشینو داشت و با هیچی هم عوضش نمیکرد!

مادرجون هر پنج دقیقه یه بار برمیگشت منو نگاه میکرد و میگفت:

-مادرخوبی؟ شام خوردی؟ آب خوردی؟ گرمه؟ سرده؟

آخر باباجون گفت:

romangram.com | @romangram_com