#بلو_پارت_52
-ای بابا ولش کن نوری خانم کشتی بچه رو، تا چشماشو روهم میزاره صداش میکنی.
مادرجون-دلم شور میزنه، جون که نداره، پاشم اینطوری شده.
باباجون-تیر که نخورده، ترک مویی برداشته.
مادرجون-باید میرفتیم خونه، زرده تخم مرغ و زردچوبه براش میزاشتم.
باباجون-بَه! حالا دیگه خانم دکترا رو قبول نداره میگه زرده تخم مرغ و زردچوبه ی من کفاف پاشو میداد.
چشمامو روهم گذاشتم و سریع خوابم برد.
به خونه که رسیدیم صدام کردن، انقدر زیر بغلمو و سینه ام درد میکرد که نمیتونستم عصا بگیرم و تا یه قدم با عصا برمیداشتم شتلق زمین میخوردم و از درد زیر بغل و سینه ام دلم غش میرفت. طاهر و ارسلان باهم گفتن:
-اوه اوه....عصا نمیتونه....نه....پاشو پاشو...
مادرجونم که محکم روی گونه اش زد و گفت:
-خاک بر سرم، مادر خوبی؟
باباجون هم که بدتر از مادرجون هول کرده بود هی میگفت: دستشو بگیر، پاشو بگیر، طاهر بغلش کن...
ارسلان-ای بابا! باباجون صبر کن، طاهر بزار روی کول من.
مادرجون-وای، خاک بر سرم! نه نه آقا بایرام...
romangram.com | @romangram_com