#بلو_پارت_50
طاهر-برای... لااله الاالله.
«با صدای خفه گفت:» مادرجون اینطوری ببینتت سکته میکنه، باید بریم پزشک قانونی که یارو رو پیدا کنیم پدرشو دربیاریم.
-یارو کیه؟ من نمیشناسمش.
«با حرص و صدای خفه گفت:» انگار انقدر سرت اومده بیخیالش شدی نه؟
«با حرص و خشم نگاش کردم و گفتم:»
-چی داری میگی عمو طاهر؟!
«با صدای لرزون از بغض ادامه دادم:» منو داری انصافانه قضاوت میکنی حواست هست؟
-داداشم تو زندانه فکر میکنه ما مراقب یه دونه بچه اشیم، بعد سر و سینه ی دخترش امشب تو کبودی و خون مردگیه و یه مردی بهش دست درازی کرده. دارم خون خودمو میخورم که خودمو کنترل کنم و منطقی رفتار کنم که شر نشه. بابام و مادرم نفهمند، پسرعموت نفهمه.
-ارسلان میدونه.
با چشمای گرد گفت:
-میدونه؟! پس حقته که توی سرو کله ات زده؛ تو بی غیرتی تو....
«دست به کمر رژه رفت و دو سه بار نفسشو محکم فوت کرد و گفت:» باید بریم دکتر.
-من دارم از حال میرم دیگه.
romangram.com | @romangram_com