#بلو_پارت_45
باباجون-خب بچه میخواد بلند بشه.
«ارسلان پوزخندی از خنده زد و من با غر گفتم:» باباجون!
باباجون-این طاهر کو؟ صبح شد...
«صدای جیغ و هوار خودمو از پشت سرم شنیدم، پشت بندش یکی گفت:» اوه اوه.
«هار هار زد زیر خنده و گفت:» چه گرفتتش دمش گرم با این دخترا باید همین کارو کرد.
ارسلان از روی نیمکت عین پلنگ جست زد و منو مادرجون جیغ زدیم: ارسلان.
ارسلان افتاد روی سر اون یارو و دوسه تا مشت حواله اش کرد، طاهر ویلچر رو وسط سالن ول کرد و به سمت ارسلان دویید، باباجون و طاهر، ارسلانُ گرفتن و یارو کپ کرده گفت:
-چرا میزنی؟ آقای مریض؟ چته روانی؟
ارسلان-به اون که میگی حقشه ناموس منه، خواهر منه، خفتش کردن، آبروی ما رفته تو حال میکنی فیلمو میبینی؟
یارو گیج به ما نگاه کرد و تا منو دید یکه خورده گفت: عه!!!!! عه....
باباجون-زهرمار عه، مرتیکه جمع کن از جلو چشممون دور شو.
«سریع به سمت طاهر برگشت و ادامه داد:» چیشده؟ فیلم کیه؟
«ارسلان رو به من با عصبانیت گفت:» کله امو از دستت به کجا بکوبم؟
romangram.com | @romangram_com