#بلو_پارت_28


ارسلان-بله؟

«گوششو طرفم گرفت و گفت:» نشنفتم.

-گفتم میرم خونه ی مامانم، بیام خونه ی بابا جون همه اتون میشید حاجی پای منبری.

ارسلان-مادرت کیه؟ تو مادر نداری فهمیدی؟ مادرت مرد تموم شد.

با بغض به طرفش رفتم و هولش دادم. بی حوصله یه طرف دیگه رو نگاه کرد و گفتم:

-هر خطایی بکنه مامان منه.

ارسلان-نه هر خطایی خــــــــر، رفته بی طلاق و بی هیچی تو تخت یه .... لااله الاالله به من چه به من چه.

دست به کمر راه رفت و یهو جوری داد زد که شونه ام پرید:»

-بابات سرشو انقدر توی دیوار زد که سرش ترکید، شوهر آدم بره زندان باید رفت پی الواتی؟

با چشمای خیس نگاش کردم ، با بغض و صدای لرزون گفتم:-قضاوت...قضاوت نکن.

با صورت جمع شده گفت:

-قضاوت صیغه ی کیِ کلمه برای من یاد گرفته قضاوت؛ رفته با داداششه باباشه با کیه مقتول که مثلا رضایت بگیره؟ دِ صد سال عمو بپوسه تو زندان زنش رفته کجا؟!

«با پوزخند ادامه داد:»قضاوت، من خودم «زد به سینه اش» خودم دیدم.

romangram.com | @romangram_com