#بلو_پارت_24
دو دستی محکم توی سرش زد و گفت:
-جواب نده جواب نده، لال، لــــــال شو پگاه، آبرومو بردی لال شو.
همونجا پشت ماشین روی زمین نشستم، لبمو محکم گزیده بودم و گریه میکردم، ارسلانم هی راه میرفت و زیر لب حرف میزد. تقصیر من چیه؟ اصلا دو روز دیگه یه سوژه دیگه پیدا میشه و تموم؛ پُر پُر دو سه ماه حرف میشنوم، تو اینطور مسائل نباید میدونو خالی کرد، بعد به مرورو حل میشه ولی اینو مگه ارسلان و بابا جون... وااای بابا جون الان بفهمه دیگه کلا همه چیزو کنار میزاره، جو زده هم هست، خر بیار و باقالی بار کن....
گوشی ارسلان به صدا در اومد و گفت:
-بابا جونه.
از جا بلند شدم و از بالای سفقف ماشین سرک کشیدم و گفتم:
-جواب نده.
ارسلان-جواب ندم چی درست میشه؟
-الان خونه جلسه است، نوید داره همینطوری برای من میزنه.
ارسلان-بدبخت تو زده شدی چه اونا پر بکنند چه نکنند تو خودت گند زدی یه تنه همه امونو بدبخت کردی.
-من باید خودم..
ارسلان-تورو جان مادرت دهنتو ببند دیگه پگاه،گند زده به همه چی حرفم میزنه، ببند دیگه بابا اَه... ال.... سلام بابا جون...میدونم میدونم...
«صدای داد بابا جون اومد:» میدونی و نشستی تو کارگاهت چی بشه؟
romangram.com | @romangram_com