#بلو_پارت_23
ارسلان-گور پدر اون مرتیکه، فیلمتو همه دیدن آبرومون رفته؛ میخوای باباجونو بکشی؟ سرمونو توی محل چطوری بلند کنیم؟ تا حالا واسه مسخره بازیات حرف میشنیدیم حالا واسه دست مالی شدنت بشنویم؟
-مگه توی تخت یارو رفتم؟ اون اومده به من دست درازی...
ارسلان عصبی تر دنبالم دویید و گفت:
-جواب میدی؟ جواب میدی؟ میکشمت، دهنتو (...) میکنم، ببین توی خونه میبندمت یانه.
«یهو ایستاد و گفت:» کارگرام... اونا هم دیدین؟
«دست به سرش گرفت و گفت:» آخه لعنتی چرا همه رو باهم نابود میکنی؟ الان چه غلطی بکنیم؟ میدونُ بگو...
با گریه گفتم:
-ارسلان جون به خدا نمیخواستم اینطوری...
«محکم دو سه تا توی سرش زد و گفت:»
-بدبخت شدم "پریا"...مادرش اینا....
«پریا اون دختری بود که برای ارسلان خواستگاری رفته بودیم، چندسالی بود که پریا رو میخواست اما چون اوضاع مالیش و بعد عموم روبراه نبود نمیتونست جلو بره، پریا هم پاش مونده بود و قرار بود هفته ی دیگه نامزد کنند. لبمو گزیدم و ارسلان نگام کرد و گفت:»
-خونت حلاله پگاه.
با گریه گفتم: به خدا من که نمیدونستم....
romangram.com | @romangram_com