#بلو_پارت_18


این سری سیلی رو زدم، نفس بلند از حرص میکشیدم، انقدر سریع که یه آن خودمم یکه خورده به چشمای شوک زده ی ارسلان نگاه کردم ولی سریع با حرص گفتم:

-آره همیشه پگاه اون دختر خیابونی هست، اون کثافت هست چون باباش قاتله و مادرشم جلوتر از زندان باباش رفته با یه گردن کلفت دیگه...

با حرص و صدای خفه گفت:

-آخه لعنت به ذاتت بیاد پس چی این چیه؟ داری پا میزاری جاپای مادرت؟

«با گریه و حرص و مشت شروع کردم به زدنش، عقب رفت و از ماشین پیاده شد و رفت و گفتم:» من کاری نکردم.

«دست به چیب اون شلوار و سرهمی کارگاهش پشت کرده به من ایستاد و گفت:»

-دیگه باید پیش دکتر و اینور و اوور آزمایش ببریمت...دیگه از تو گذشته.

«محکم سه چهار تا تو سر خودش زد و گفت:» خاک تو سر من و جد آبادم که تو (...) خیابونی شدی بعد تو محل ادعامون (...) خر پاره میکنه.

از ماشین پیاده شدم، همون اولم پام پیچ خورد ولی خودمو نگه داشتمو رفتم طرف ارسلان و از پشت هولش دادم و جیغ زدم:

-خفه شو ارسلان، ادعای غیرت میکنی مثل عموها مثل نوید مثل همه ولی همیشه بدترین حرفا و تهمت هارو شماها بهم میزنید...

با اخم گفت:

-مگه تو جای خالی گذاشتی؟ انقدر غیرت ترکوندم که بی بخار شدم، اول ها سرمو برای ناموسم میشکوندم، شکم همه رو سفره میکردم الان گردنو و سینه ات کبوده دستمو کردم تو جیبم و دارم از تو خودمو میخورم و میگم پگاهه دیگه.

حرصی با انگشت اشاره بهش اشاره کردم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com