#بلو_پارت_16


ارسلان عقب کشیدم و گفت:

-شصت پات تو چشمت نره؛ بشین بابا، بشین الان فلج مغزیت به دست و پاتم میزنه دیگه رو دستمو میمونی.

بهش دهن کجی کردم و با صدای کلفت اداشو درآوردم. بِر بِر نگام کرد و سری تکون داد و در حالی به طرف ماشینم برمیگشتم گفتم:

-همچین عاقل اندر سفیه نگاه میکنه که انگار خیلی عاقل و بالغِ قلدور.

سوار شدم و تا استارت زدم اومد دم پنجره و علامت داد پنجره رو پایین بدم. همیشه این مدلی حرف میزد که چشماشو یکم جمع میکرد و کنار لبشو منقبض میکرد و به طرف دیگه نگاه میکرد. وقتی سرشو برگردوند و به طرف خیابون نگاه کرد، گوشی شکسته اش بهم تذکر میداد که با ارسلان نباید زیادی یکه به دو کنم.

ارسلان-ببین پلنگ خانم، برای من جو زده بشی مثل اون سری تا مسیر رو دیدی لایی کشی کنی به ولله با همین نیسان میزنم لهت میکنم، میدونی که نیسان یعنی چی؟

اومدم اداشو با دهن کجی دربیارم، دیدیم نگاهش با یه من اخم و تعصب از گردنم به قفسه ی سینه ام کشیده شد، تا اومدم شالمو جلوی مانتوم ببندم مچ دستمو روی هوا گرفت و کشید. از توی پنجره داشت منو بیرون میشکید، جیغ زدم:

-آی آی دستم دستم...

با صدای خش دار گفت:

-دستت؟ میکشمت پگاه....

«دو سه تا تو سر و کله ام زد و نعره زد:»

-رفتی چه غلطی کردی سلطه ی کثافت؟

جیغ بلندی زدم و با کف دستم محکم توی صورتش زدم و خودمو عقب کشیدم، دستمو که میکشید دردم شدید و شدید تر میشد. دستمو ول کرد و در ماشینو باز کرد، سریع اومدم برم روی صندلی بغل زیر بغلمو گرفت و کشید. نفسم رفت، کله اش تو ماشین بود، عصبی مشت بسته شده اش رو جلوی صورتم گرفت و فگت:

romangram.com | @romangram_com