#بلو_پارت_11
حس فخری داشتم که انگار رفتم زن اسمی شاه شدم؛ برام اُووووور خرج میکردا منم درو میکردم، کیف کفش لباس اکستنشن مو مژه، از بالا تا پایین بدنمو سرویس میکردم. از دندون و تزریق ژل گرفته تا کاشت ناخن های پا، یعنی امان نمیدادم بهش، اون عوضی هم در عوض به من امان نمیداد.
پدر بی صاحاب منو درآورده بود، نفهم نمیفهمید که از باباجون میترسم یهو رگ غیرتش بالا بزنه منو ببره دکتر بعد زنده زنده پوستمو بکنه، صدبار توضیح داده بودم که بابام گذاشته رفته الان سرپرستی من گردن بابابزرگمه. بابا بزرگم خیلی خوبه اما پسر عمو هام و دختر عموم مغزشو شست و شو میدن. مگه میفهمید، میخواست یه جوری مخشو بزنم که بتونم بابا رو از حکمی که در انتظارشه نجات بدم، اما خیلی (...) تر از این حرفا بود که دم به تله بده.
آخرم فهمیدم که آقا کلا نامزد داشته و علاوه بر من هم دوست دختر ها داره منم گفتم دارم برات. چه ها که نکردم با این، همه جا عکس شطرنجی با لفظ آقای "ح.م" پر کرده بودم و تا حرف میزد میگفتم عکسارو برای زنت میفرستما. همه غیرمستقیم فهمیدن که طرف کیه و چیشده، آخر یه تهدید قانونی و کیفری کرد که ولش کردم.
گوشیم زنگ خورد و از صداش شونه هام بالا پرید، گوشیُ برداشتم. ارسلان اینبار با خط خودش زنگ زده بود.
-پگاه؟ چند کیلومتر جلوتر میرسی به یه دو راهی سمت چپو برو فهمیدی؟ بعد که پیچیدی فقط مسیر مستقیم برو من راه افتادم خودمو بهت میرسونم.
«با هول و ترس گفتم:»
-باشه باشه.
«به آینه نگاه کردم، یارو بی خیال نمیشه ها همینطوری داره میاد!! بعد از چند دقیقه به اون دو راهی رسیدم و پیچیدم. اون ناشناسه هم پیچید، قلبم چنان میکوبید که صداشو واضح میشنیدم، انگار قلبم روی اکو رفته بود، صدای بلند و رسای بوم بوم، بوم بوم رو میشنیدم. حرف ها و فن هایی که ارسلان گفته بودو توی ذهنم مرور کردم، به آینه نگاه کردم دیدم ای واااای ای واااای یارو نزدیکم شده، دوبار نور بالا رو زد، گاز بیشتر دادم و اون هم بیشتر گاز میداد... زدم زیر گریه و شماره ی ارسلان رو گرفتم و با گریه گفتم:
-ارسلان منو پیدا کن، تروخدا من پیدا کن.
با هول گفت:
-پیاده شدی؟
-نه تو راهم ولی یارو بهم نزدیک شده.
ارسلان-شماره اشو میتونی بخونی؟ پلاک ماشینو.
romangram.com | @romangram_com