#بلو_پارت_10
از ترس دستام یخ کرده بود، یعنی چی میخواد بشه که ارسلان اینطوری روضه میخونه؟! یارو بهم برسه کارم تمومه... ارسلان بلند گفت:
-گوشت بامنه؟
-آ...آره آره...
ارسلان-نترس من خودمو بهت میرسونم ولی بهت برسم دوتا تو سری هم ازم میخوری دختره ی آسین سرخود. یارو بهت رسید کف دستتو باز میکنی انگشتاتو بهم میچسبونی، دستتو منقبض میکنی با زاویه ی صدو هشتاد دستتو عقب میبری و با تمو قدرت میزنی به کنار گردن یارو دقیقا جایی که شاهرگشه.
وارفته با ترس گفتم: هــــــان؟!
ارسلان داد زد: پگــــاه حواستو جمع کن لعنتی یارو بهت میرسه هرگهی میخواد میخوره.
با هول گفتم: خب خب.
ارسلان-دستاتو غلاف کن با لگد بزن ولی سعی کن یکی از دستات آزاد باشه یا بزن تو چشمش یا با مشت بزن تو سیب گلوش فهمیدی؟
-آره آره...
ارسلان-لوکیشن بفرست...
دستام میلرزیدن، فکر کردن به اینکه ممکنه چند دقیقه ی دیگه یه تعرض بهم توسط یه مرد ناشناس یا دو مرد یا... نمیدونم هرچندتا اتفاق بیوفته تنمو میلرزوند. مدام کارایی که ارسلان گفته بودو توی ذهنم مرور میکردم و از آینه باز نگاه میکردم. نگاه که میکردم بیشتر مضطرب میشدم، بلاخره لوکیشن سند شد، زیر لب تند تند میگفتم:
-بسم الله، بسم الله،... بسم الله الرحمن الرحیم وای خدایا این یارو شرش کم بشه به قرآن دیگه آبروی کسی رو نمیبرم حتی اگر غلط زیادی بکنه براش پست نمیزارم...
یادم افتاد که با یه پسره دوست بودم اسمش "حکیم" بود چقدر مسخره اش میکردیم سر این اسمش ولی آقازاده بود و خیلی هم تلاش میکرد کسی نفهمه دوست دختر داره. به هر حال مادر و پدرش یه کاره ای از مملکت بودن و این تو زرد دراومده بود، لعنتی تکون میخورد پول ازش میرخت، اصلا اُکازیون از روی این درآورده بودن واااای که چقدر حال میداد توی اون بنز کروکش میشستم و اینور اونور آدما مات نگام میکردن.
romangram.com | @romangram_com