#بلو_پارت_102
«کنار در اتاق بودم که برگشتم و به زن عمو نگاه کردم، مادرجون هم دیس پلو به دست کنار در آشپزخونه هاج و واج به شراره نگاه -میکرد. باباجون هم که همیشه تو هر شرایطی فاز شیطنت داره رو به ارسلان همینطور که با اخم به شراره خیره بود گفت:»
-چی میگه؟ تو کیو بگیری؟!!!!
«ارسلان شاکی باباجونُ نگاه کردم و گفت:» منو گرفتی؟
رضا-ارسلان!
«سرهمه به سمت رضا برگشت که دم در با طاهر و نوید ایستاده بود و ارسلان شاکی گفت:» زن عمو شما نسخه پیچی، برا نوید نسخه بپیچ.
«با بغض و چشمای پر اشک گفتم: ارسلان!!!!
«رضا محکم تر باز هجی کرد:» ارسلان.
«ارسلان شاکی از جاش بلند شد و گفت:»
-چی هی ارسلان ارسلان؛ آدم به آبجیش کمک نکنه و نگرانش نشه چون مردم برای وظیفه ی ادم دمبک دستک میزارن و حرف میسازن؟ پگاه آبجی منه، آبجی من.
شراره-نسخه برای نوید دارم، نوید باید دختر افتاب مهتاب ندیده بگیره از اخلاقاش میگما.
ارسلان-نوید بره سرچهار راه بگه دربست و دختر تور بزنه.
مادرجون-یــــــه!
باباجون-بسه بسه توهم حیا کن ارسلان.
romangram.com | @romangram_com