#بلو_پارت_101
ارسلان-زن عمو شما میشه...
باباجون-عه عه ارسلان، ارسلان، بشین ببینم...
«تا از جا بلند شدم باباجون گفت:» کجـ...
«ارسلان که در حال نیم خیز بود که بشینه تند صاف ایستاد و حرف باباجون رو قطع کرد:»
-کجا میری؟>چیه؟ دستشویی میری؟ بیام کمک....
«باباجون آرنج ارسلانُ گرفت و نشوندش و با حرص گفت:» تو نمیخواد تا این حد کمکش کنی..
«ارسلان خنده اش گرفته بود و با خنده گفت:» نمیخوام سرپاش بگیرم که...
«باباجون خودشم خنده اش گرفته بود و میخواست ارسلانُ دعوا کنه ولی نمیتونست. به سمت اتاقم راه افتادم و باباجون گفت:»
-پگاه؟! کجا میری؟ مادرجون داره غذا میاره.
-میل ندارم میرم یکم استراحت کنم.
شراره-ارسلان؛ از من میشنوی پی این دختر بدبخت نرو خودتم کوچیک نکن، پس فردا بیاد بازم ازت جدا میشه.
ارسلان-دِ چرا نفوس بد میزنی؟
شراره-اینطور که تو زیر بال و پر دختر عموتو میگیری و نگرانشی به نظر من همینو بگیر که بیشتر از این رسوامون نکنه.
romangram.com | @romangram_com