#بی_تو_مگه_میشه_پارت_67
همزمان با حرکت دستش سرشم جلو میومد و نفسهای داغش پوست صورتمو میسوزوند...
بغلم کرد و پاشد وایساد....تکیمو به دیوار گوشه استخر داد ...
پاهامو دورش حلقه کردم....وسوسه ب*وس*یدنش داشت دیوونم میکرد
صدای زنگ گوشیش بلند شد......هزارتا فوش به اون پشت خطی که اصلا وقت شناس نبود دادم...پاهامو از دورش رها کردم....
سرشو به سرم تکیه داد و نفس نفس زنان همونطور که خمار نگام میکرد ، گفت:
این بار در رفتی خانوم کوچولو.......
وقتی رفت تازه به خودم اومدم.....حس لمس بدنم با دستاش بهم آرامش میداد..... از هیجان گر گرفته بودم.......برای اینکه حرارت بدنم پایین بیاد شیرجه زدم تو آب....
................**********...................
تو اتاق رو تخت دراز کشیده بودم... چشمام و بسته بودم و صحنه هایی که تو استخر اتفاق افتاده بود و تجسم میکردم......تقه ای به در خورد بعد بفرمایید من متعاقبش محبوبه خانم اومد داخل...
- محبوبه خانم اومدین؟
لبخندی زد و در حالی که نفس نفس میزد گفت:بله خانم جان....خواهرم اینا سلام رسوندن.....
- سلامت باشن.
- خانم جان آقا خونه نبودن...
- ارسلان شرکته....
- ایشالا همیشه سلامت باشن.سایشون بالاسرشما و ما باشه.
لبخندی زدم گفتم: انشاءا...
- راستش خانم جان میخوام شام بپزم... خواستم از آقا بپرسم اما نبودن..
- یعنی فقط آقا تو این خونه میگه بقیه چی باید بخورن ؟
romangram.com | @romangram_com