#بی_تو_مگه_میشه_پارت_64

عمو- ارسلان چی شده?
زن عمو هق هق میکرد...از شدت ترس قالب تهی کردم.
ارسلان با خونسردی که یکم ناراحتی مخلوطش بود گفت:دایی سکته کرده....
صدای هیییییین من فضا رو پر کرد.
عمو کنار زن عمو رفت و بغلش کرد...عزیز با ناراحتی گفت: حالش چطوره حالا؟
ارسلان رو به عزیز گفت: خداروشکر به خیر گذشته.....نفسمو اروم بیرون دادم...رو به مامان کردم و گفتم: مامان خداروشکر به خیر گذشته.ناراحت نباشین....
مامان از آغوش عمو بیرون اومد و در حالی که اشکاشو پاک میکرد رو به عمو گفت: کامران همین فردا برام بلیط بگیر...باید برم...باید کنارشون باشم....الهی فداش بشم...داداشم غریبه اونجا....
عمو با لحن ارومی گفت: با هم میریم عزیزم....کارای شرکتو میسپارم به عظیمی باهات میام.تنهات نميذارم
رو به زن عمو گفتم: میخواین منم بیام ؟
لبخندی رو بهم زد و گفت: نه عزیزم...تو و ارسلان بمونین اینجا....
ارسلان که حال مامانو اینطور دید بغلش کرد و گفت: باید استراحت کنی مامان....
و به اتاقش برد.
حال هممون گرفته بود....
............***************.............


**********★****☆★**********
صبح شنبه عمو و زن عمو و عزیز با ماشینشون به تهران رفتن....عزیز با اصرار زیاد همراهشون رفت.......
تو خونه فقط من و ارسلان و محبوبه خانم مونده بودیم.....خونه خیلی سوت و کور بود....ارسلان از صبح رفته بود شرکت و محبوبه خانمم مرخصی گرفته بود تا عصر بره به خواهرش اینا سر بزنه...منم تو خونه تنها.....ساعت 12 ظهر بود که از شدت بیکاری مایو دو تیکمو برداشتمو رفتم تو استخر زیرزمین.

romangram.com | @romangram_com