#بی_تو_مگه_میشه_پارت_60

-هانا این بار اخرت باشه که به مردی جز من اینقد نزدیک میشی
چه بهش بگی داداش چه داداشت بدونیش...برام اصلا مهم نیست...فهمیدی؟
سرمو ارو تکون دادم....
ماشیمو روشن کرد...برای بار آخر



به نمای بیرون شرکت نگاه کردم....دلم برا اینجا و صمیمیت کارمندا و فرزاد و شیرین تنگ میشد...اما مردم از همه دنیا برام مهم تر بود...با اینکه دست روم بلند کرده بود اما ازش دلگیر نبودم...دیگه ناراحتیام رفع شده بود...حق داشت...اره....هر مردی زنشو تو بغل یکی دیگه ببینه جز این فکر نمیکنه....
تو خیابونا بی هدف میروند....سرمو به شیشه تکیه داده بودموبیرونو نگاه میکردم...
گوشیشو سمتم گرفت و گفت:
- زنگ بزن خونه بگو ناهار نمیایم.نگران نشن.
کجا میخواد بره یعنی....
بدون اینکه سوالی بپرسم گوشیشو ازش گرفتم و به خونه زنگ زدم.مامان بیچاره با نگرانی همش حالمو میپرسید... وقتی مطمینش کردم که خوبم نفس آسوده ای کشید و خداروشکری گفت....
بیچاره مامان...دلم براش سوخت....این یه هفته برای مامان و بابام که همش زنگ زده بودن بهانه میاورد و میگفت کلاسم که یه وقت صدای ناراحتم اونا رو ناراحت نکنه.......
بالاخره جلوی پاساژ نگه داشت و به زور جا پارک پیدا کرد....
- پیاده شو.
اروم از ماشین پیاده شدم.
شونه به شونش قدم برمیداشتم....
چه لذتی داشت کنارش بودن...

romangram.com | @romangram_com