#بی_تو_مگه_میشه_پارت_57
انگار تهدیدش کارساز بود چون صدای امان قطع شد....
دیدمش که با عصبانیت به طرفم اومد.اشهدمو خوندم
اروم عقب عقب رفتم .به معنای واقعی کلمه ترسیده بودم....از چشمای من ترس و از چشمای اون خشم میبارید...
اونقدر عقب رفتم که به دیوار چسبیدم...
اونم با همون ژست عصبانیش جلو اومد...
- که میری سر کار؟ اونم بدون اجازه ؟....میری تو بغل رییش شرکت?
فرصت نشد ازش بپرسم از کجا میدونه فرزاد رییسممه...
اومد جلوتر ..طوری که به هم چسبیده بودیم....نفسای عصبیش به صورتم میخورد....
- ارسلان من هیچ کاری نکردم که باهام اینطوری رفتار میکنی.... فرزاد مثل داداشمه....
پوزخندی زد و گفت: خفه شو...بی غیرتم...بی غیرتم که الان زنده ای...
یهو موهامو از عقب کشید و در حالی که به چشمام با خشم نگام میکرد گفت:خ*ی*ا*ن*ت کردن اینقد راحته
در حالی که سرمو به خاطر موهام که تو دستش بود به عقب کشیده بودم با عجز گفتم:من خ*ی*ا*ن*ت نکردم...
- وقتی تو بغل یکی دیگه ای اسمش چیه? صداش اونقد بلند بود که یهو گریم گرفت....در واقع اربده میزد....نمیدونم چرا مامان کاری نمیکرد... حتما اونم از اینکه ارسلان یه کاری دستمون بده وحشت کرده بود....عمو چرا نمیاد....مگه نباید از سر کار اومده باشه ؟
وقتی سکوت و اشکامو دید پوزخندی زد و گفت: گریه کن تازه اولشه...میگیرم جون کسی رو که به ارسلان تاج الدین خ*ی*ا*ن*ت کنه....
دستشو برد سمت کمربندشو اروم اروم.از کمرش بازش کرد... از ترس داشتم قبض روح میشدم.
اومد نزدیک ....سریع صورتمو با دستام پوشوندم..برق کمربندش کمرمو نوازش کرد....پوستم ذوق ذوق کرد.......
اونقدر زد که دیگه جون نداشتم رو پاهام وایسم...بعدشم کلید اتاقو برداشتو همچنان که بیرون میرفت گفت:پاتو از این اتاق بیرون بزاری قلم پاتو خورد میکنم....
بعد رفت بیرون و در و قفل کرد....
اتاق جلو چشمام تار شد....
romangram.com | @romangram_com