#بی_تو_مگه_میشه_پارت_55
به قدری عصبی بود که اگه همون جا هر دومون رو میکشت جای تعجب نداشت ...
_بی ناموس آشغال ... با زن من تو این شرکت خراب شده چه غلطی میکردی ...؟؟؟
یقه ی کتِ فرزاد رو با یه دستش گرفته بود و با دست دیگه اش همزمان با هر کلمه ای که از دهنش خارج میشد یه مشت نثار بدن یا صورت فرزاد میکرد ...
وقتی حرفش تموم شد فرزاد هم مقابله به مثل کرد و یه مشت به ارسلان زد ...
اما انگار نه انگار ... ارسلان یه اینچم تکون نخورد ...
به خودم اومدم و به سمتشون رفتم ... آرنج ارسلانو گرفتم و سعی میکرم از یقه ی فرزاد جداش کنم ....
با التماس و صدای لرزون رو به ارسلان گفتم :
ارسلان بسه ... خواهش میکنم ... داری اشتباه میکـــــ ....!!!
هنوز حرفم تموم نشده بود که سوزش سیلی رو روی صورتم حس کردم ...
اونقدر محکم و سنگین بود که پرت شدم رو زمین ...
طعم خون رو توی دهنم حس کردم ....
لبم پاره شده بود اما توی اون لحظه هیچ دردی احساس نمیکردم .... انگار بی حسی زده بودم ...
تو اون موقعیت فقط و فقط آبروم برام مهم بود ...
مَردم برام مهم بود ...
انگشتشو به سمتم گرفت و با عربده گفت:خفه شو!...صداتو ببر...اشتباه فکر میکردم که پاکی.نگو من نباشم خیلیا هستن....
- ارسلان به خدا فرزاد...
با صدای بلندتری که حس میکردم الان گلوش پاره میشه گفت: گفتم ببر صداتو....
romangram.com | @romangram_com