#بی_تو_مگه_میشه_پارت_53

گوشی رو برداشتم و بعد از sms به ثری با این مضمون که "من سرکارم " خاموشش کردم ...
_چرا نمی خوای جدا شی ....!! فکر میکنی نفهمیدم هربار تفره میری ..؟؟
تومثل خواهرم برام عزیزی ... مثلِ فرناز ... اونقدر برام عزیز هستی که نمیخوام حتی کوچک ترین مشکلی داشته باشی .. ناراحتی تو ناراحتی منه ...

یکم مکث کرد و ادامه داد... انگار نمیدونست بگه یا نه ...

_ تو نسبت بهش احساس داری ...
هرچقدر هم کتمان کنی آخرش با خودتو دلت که رودروایسی نداری ... دوسش داری و برا همینه که نمیخوای ازش جداشی... میترسی از دستش بدی ... الکی مخالفت اونو بهونه نکن ...

نتونستم خودمو کنترل کنم ... تو اون لحظه به یه تکیه گاه نیاز داشتم ... به کسی مثلِ یه برادر که به حرفام گوش بده و و پشتمو خالی نکنه ...
برادرانه هاشو خرجم کنه ...
چقدر تنها بودم ...
هق هق کنان سرمو روی شونش گذاشتم و تو بغلش گریه کردم ...
دستاشو دورم حلقه کرد وبا لحن مهربونی گفت :
ازش طلاق بگیر .. شوهرت ارزش تو رو نمیدونه.. تو براش زیای... عمرتو فداش نکن ...

همونطور که سرم روی شونش بود چشمم به یه جفت کفش براق مشکی افتاد که دم در اتاق ایستاده بود ...

کم کم چشمام بالا اومد ...

romangram.com | @romangram_com