#بی_تو_مگه_میشه_پارت_50
_بله خانوم ... پیش پاتون رفتن سر کار ...
آهانی گفتم و روی نزدیک ترین صندلی نشستم ....
بعد از این که صبحانه رو خوردم کیفم رو برداشتم و بعد از اینکه سوار ماشین کادویی عمو کامران شدم به سمت شرکت حرکت کردم ...
گفتم ماشین ...
این ماشینو تازگی عمو و زنعمو به مناسبت تولدم دادن و یه ویلا توی شمال رو به مناسبت کادو ازدواجم بنامم کردن ....
البته سه دونگ سه دونگ بود ...
سه دونگش به اسم من ... و سه دنگ دیگه به اسم تفلون خان ...
زن عمو کلی معذرت خواهی کرد و گفت چون عقدتون یهویی شده نتوستن کارای سند رو به موقع انجام بدن ...
ولی دیگه مهم نیست ...
وقتی این ازدواج منو خوشبخت نکرده سه دنگ ویلا میخوام چی کار ...؟؟؟
به شرکت که رسیدم بعد از سلام به همکارایی که دیدم ...به اتاقم رقتم و کار و شروع کردم ...
ااای خدا ... این سردرد دیگه چی بود به جونم افتاد ...
یه دستم به شقیقه ام بود و با دسته دیگه ام داشتم کارامو انجام میدادم ...
ساعت 3 بعدازظهر بود و من به خاطر کارای زیادی که داشتم مجبور شدم شرکت بمونم ....
_خسته نباشی ..!!!
فرزاد بود ... نیم نگاهی بهش انداختم ...
romangram.com | @romangram_com